۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

بلوچستان شرقی(بلوچستان پاکستان) متعلق به ایران است



مطلب از وبلاگ ایران بزرگ
سرزمين بلوچستان شرقي ايران بزرگ كه توسط استعمار انگليس از ايران جدا شد و اكنون در اشغال كشور جعلي پاكستان است
مشخصات بلوچستان شرقي
مساحت: حدود ۳۵۰ هزار كيلومتر مربع
جمعيت: حدود ۸ ميليون نفر
زبان هاي رايج: پشتو، بلوچي، اردو و فارسي هزارگي
مهم ترين شهر: كويته
بندر مهم و راهبردي: گوادر
در نقشه زير پراكندگي اقوام ايراني در شرق ايران بزرگ را مي بينيد. منطقه قرمز رنگ مربوط به قوم ايراني بلوچ، منطقه سبزرنگ مربوط به قوم ايراني پشتون و منطقه قهوه اي رنگ مربوط به قوم شبه ايراني پنجابي و منطقه سبزرنگ مربوط به قوم شبه ايراني سندي دارد. زبان هاي بلوچي و پشتوني از زبان هاي ايراني و زبان هاي پنجابي، سندي و اردو داراي پيوند و اشتراكات بسيار زياد با زبان هاي پارسي و ايراني است.  
 جدايي بلوچستان شرقي از ايران در زمان قاجاریان
با پایان یافتن جنگ های ایران و روسیه، دولتمردان ایران تصمیم گرفتند بلوچستان را تحت مالکیت خودشان درآورند اما انگلیسی ها تصور می‌کردند که دولت ایران هر قدمی که به سمت هندوستان بر می‌دارند به طور قاطع به اشاره دولت روس است. انگلیس از اساس تفکر دولت و دربار ایران، درباره بلوچستان آگاه شده بود.ایران از آغاز سلطنت سلسله قاجار مرز طبیعی جنوب شرقی خود را با احتساب بلوچستان جزو متصرفات ایران، رود سند می‌دانست. عباس میرزا در خلال گفت و گوهای دوستانه و خصوصی با مامورین انگلیس بارها به این مطلب اشاره کرده بود و محمد شاه نیز بر همین عقیده بود. در نتیجه انگلیسی ها درصدد ممانعت از پیشروی ایران به طرف شرق بر آمدند که اولین مورد آن مسئله هرات و به دنبال آن تقسیم بلوچستان بود که با تعیین حدود مرزی این مناطق، هم خط دفاعی هندوستان را کامل کردند و هم به پیشروی ایران به سمت شرق برای همیشه پایان دادند.
فرهنگ ايراني در بين مردم بلوچستان شرقي
بلوچ یکی از اقوام اصیل آریایی و ایرانی است. هر چند در بین طوایف بلوچ بعضی از آن ها در ادوار مختلف از مناطقی به بلوچستان مهاجرت کرده اند و شاید آریایی نباشند اما پس از سکونت در بلوچستان و خویشاوندی و آمیختگی با قوم بلوچ آن چنان در فرهنگ اصیل آریایی و فرهنگ بلوچ تنیده شده اند که جدا نمودن آن ها امکان پذیر نمی باشد و امروز نیز همچون بلوچ های اصیل در آداب و رسوم ، پوشش، زبان، و سایر اجزای فرهنگی مشترک هستند .یکی از آيین ها و مراسم به جا مانده از ایران باستان مراسم جشن بهارگاه و عید نوروز است که در بین همه اقوام ایرانی به عنوان آيین کهن ملی و باستانی با اندک تفاوت هایی رواج دارد. بلوچ ها نیز همچون سایر اقوام ایرانی بهار طبیعت و شکوفایی غنچه های بهاری را گرامی می دارند و دراین ایام علاوه بر جشن و سرور و شادی و برپایی مراسم عیدنوروز و عید طبیعت، آداب ورسوم ویژه و خاصی را در این ایام خجسته برگزار می کنند.
۱- شرح کامل چگونگی جدایی بلوچستان شرقی از ایران
۲- استعمار انگليس بلوچستان را سنگ بناي سپر دفاعي هندوستان قرار داد
۳- جایگاه ارزشمند بلوچستان در تاریخ و فرهنگ ایران
۴- طرح تجزیه پاکستان کلید خورد
۵- بلوچستان پاکستان، جدایی خواهی و رویکرد آمریکا
۶- طرحی برای خودمختاری بلوچستان پاکستان

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

ای ارس،توفان کن


"AY ARAZ TUFAN ELƏ" ŞEİRİ USTAD "YƏHYA ŞEYDA"DAN
ای ارس،توفان کن (از استاد یحیی شیدا

"
AY ARAZ BİR DALĞA VUR DƏRYA KİMİ TUFAN ELƏ

ای آراز (ارس) ضربه‌ای بزن و همچون دریا توفانی شو
ZALİMİN YIX QƏSRİNİ, ÖZ BAŞINA VİRAN ELƏ
قصر ظالم را بکوب و بر سر خودش ویران کن

ZURƏ MƏHKÜM EYLƏYİP İNDİ TƏBİƏT BİZLƏRİ
هم‌اکنون طبیعت ما را به زور محکوم کرده است
ZOR DİYƏN CƏLLAD İLƏ BİZLƏR ARA DİVAN ELƏ
میان ما و جلاد زورگو داوری کن

BİR HUCUM EYLƏ DAĞIT ŞEYTANLARIN KAŞANƏSİN
هجومی کن و کاشانه شیطان‌ها را ویران کن
O FİSAD-O FİTNƏ QƏSRİN XAK İLƏ YEKSAN ELƏ
آن قصر فساد و فتنه را با خاک یکسان کن

VERMƏ İMKAN BUNDAN ARTIQ HƏR ŞƏRƏFSİZ İNSANA
از این بیشتر به هر انسان بی شرفی فرصت مده
AZ BU YOLSUZ KƏSLƏRİ, DEL MÖLKÜNƏ SULTAN ELƏ
کمتر این انسانهای آواره را سلطان ملک دل قرار ده

TÖKDÜ NAHƏQ SEL KİMİN BİHUDƏ QARDAŞLAR QANIN
نا حق،بیهوده خون برادرانمان را ریخت
KEÇMİŞİ SAL XATİRƏ, BİR QANƏ YÜZ MİN QAN ELƏ
گذشته را به یاد آور و به ازای یک نفر،از صد نفر انتقام بگیر

SU DEYİL SƏNDƏN AXAN, QANƏ DÖNƏN GÖZ YAŞIDIR
چیزی که در تو جاریست آب نیست بلکه اشکیست که به خون تبدیل شده
BU ƏSƏF ƏHVALI GÖR, TUFAN QOPAR İSYAN ELƏ
این احوال اسف‌بار را ببین؛توفان کن و عصیان کن

BİRİ-BİRİNDƏN SƏN BU QAN QARDAŞLARIN SALDIN UZAQ
تو این برادران تنی را از همدیگر دور قرار دادی
GƏL BU SƏRGƏRDANLARIN HƏR MÜŞKÜLÜN ASAN ELƏ
بیا و هر مشکل این سرگردانان را آسان کن

BİR QILINC TƏK ORTADAN KƏSDİN MUHƏBBƏT RİŞTƏSİN
همچون شمشیری رشته محبت را درست از وسط بریدی
AZ BU MEYDANDA ŞƏRARƏT MƏRKƏBİN COLAN ELƏ
کمتر در این شرایط به شروران فرصت بده

QAZİ OL, İNSAFƏ GƏL, HÖKM-İ ZƏMAN VER TAZƏDƏN
قاضی باش و انصاف کن؛ حکمی جدید بده
QƏSB OLAN TORPAQLARI VABƏSTE-YE İRAN ELƏ
خاک‌های غصب شده را وابسته ایران کن

KÖKLƏMƏ HİCRAN SAZIN, DEL SÖZÜNÜ ARTIRMA ÇOX
اجازه مده ساز هجران ریشه اندازد؛اینقدر دل ما را آزرده مکن
VƏSƏLDƏN SAL SÖHBƏTİ, GƏL ÇARE-YE HİCRAN ELƏ
حرفی از وصل و پیوست بزن؛ برای این هجران چاره‌ای کن

QARDAŞI QARDAŞA ÇATDIR, CANİ HİCRANDAN QUTAR
برادر را به برادر برسان؛ جانمان را از هجران نجات ده
BU AĞIR BİR XƏSTƏLİKDİR, XƏSTƏYƏ DƏRMAN ELƏ
این مریضی و غم بزرگیست؛ این را درمان کن

NƏ "ŞİMALİ" NƏ "CENUBİ" AT BU ÇİRKİN SÖZLƏRİ
یعنی چه شمالی و جنوبی؟!! این سخنان زشت را نگو
MÖLK-E İRANDIR TƏMAMƏN, DÜNYAYA İLAN ELƏ
تماما ملک ایران است این را به جهان اعلام کن

LƏNƏT O ŞAHƏ Kİ VERDİ BADƏ MÖLK-E İRANİ
لعنت بر آن شاهی که ملک ایران را بر باد داد
YADƏ SALDIQCA O ŞAHI, LƏN ELƏ, ƏFĞAN ELƏ
هروقت آن شاه را بیاد آوردی وی را نفرین کن

FƏTƏLİŞAH EYLƏDİ FAHİŞ XİYANƏT İRANA
فتحعلی‌شاه خیانت بزرگی به ایران کرد
SƏN DƏ XİDMƏT GÖSTƏRİP, NƏQSANLARIN XUBAN ELƏ
تو هم خدمتی ارائه کن و نقص‌های آنان را جبران کن


TÜRKƏMANÇAY PEYMANI BİR NƏNGDİR TARİXDƏ
پیمان ترکمانچان یک ننگ تاریخی است
ÜRZƏSİZ ŞAHIN İŞİN DÜNYALƏRƏ İLAN ELƏ
این بی‌عرضه‌گی شاه را به دنیا اعلام کن

KEÇDİ ONYEDDİ ŞƏHƏR RUSİYƏNİN ÇƏNQALINA
هفده شهر به زیر چنگال روسیه رفت
BU CİNAYATİ GƏTİR YADƏ, BU GÜN UNVAN ELƏ
این جنایات را بیاد آور و آنها را عنوان کن

GÜLİSTAN PEYMANI DA SINDIRDİ İRANIN BELİN
پیمان گلستان هم کمر ایران را شکست
BU İŞƏ BAİSLƏRƏ YA RƏB ÖZÜN DİVAN ELƏ
خداوندا خودت جزای عاملان این کار را بده

GƏL GƏTİR BU MİLLƏTƏ AZADƏLİK FƏRMANINİ
برای این ملت فرمان آزادی به ارمغان بیاور
MÖLK-E İRAN SƏFADƏ RÖZƏT-E RİZVAN ELƏ
ملک ایران را در صفا و روضه‌رضوان کن

YA ÖZÜN ÇƏK BİR KƏNARƏ QƏSB OLAN MƏRZİ GÖTÜR
یا خودت به کنار برو و مرز اشغالی را از میان بردار
YA İKİ RUHU SAZAŞTIR, DELLƏRİ ŞADAN ELƏ
و یا این دو تکه یک جان را به یکدیگر برسان و دلمان را شاد کن

"ŞEYDA"NIN DAİM FƏRAQ YARDAN AĞLAR GÖZÜ
چشمان "شیدا" بخاطر دوری از یار همیشه گریان است
GÖSTƏR O ŞUXUN CƏMALIN, GÜL KİMİ XƏNDAN ELƏ
زیبایی یار را نشان ده و وی (خود شاعر) را همانند گلی خندان کن

ننگ همیشگی ترکمنچای و گلستان و ...

گستره سرزمین‌های جدا شده از ایران در قراردادهای ترکمانچای، گلستان، آخال، پاریس و... که به دست شاهان بی لیاقت ایران صورت گرفته است به قرار زیر است:

سرزمین‌های جدا شده قفقاز بر اساس قراردادهای گلستان و ترکمانچای با روسیه(۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ م.)

آران و شروان: ۸۶۶۰۰ کیلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ ک. م
گرجستان: ۶۹۷۰۰ ک. م

داغستان: ۵۰۳۰۰ ک. م

اوستیای شمالی: ۸۰۰۰ ک. م
چچن: ۱۵۷۰۰ ک. م
اینگوش: ۳۶۰۰ ;ک. م
جمع کل: ۲۶۳۷۰۰ کیلومتر مربع

سرزمین‌های جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه‌ای مستشاران انگلیسی

هرات وافغانستان: ۶۲۵۲۲۵ ک. م
بخش‌هایی از بلوچستان و مکران: ۳۵۰۰۰۰ ک. م؛
جمع کل: ۹۷۵۲۲۵ کیلومتر مربع

سرزمین‌های جداشده ورارود(ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(۱۸۸۱ م.)

ترکمنستان: ۴۸۸۱۰۰ ک. م
ازبکستان: ۴۴۷۱۰۰ ک. م
تاجیکستان: ۱۴۱۳۰۰ ک. م
بخش‌های ضمیمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰ک. م
بخش‌های ضمیمه شده به قرقیزستان: ۵۰۰۰۰ ک. م
جمع کل: ۱۲۲۶۵۰۰ کیلومترمربع

سرزمین‌های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه‌ای مستشاران انگلیس

امارات:۸۳۶۰۰ک. م
بحرین:۶۹۴ ک. م
قطر:۱۱۴۹۳ک. م
عمان:۳۰۹۵۰۰ک. م
جمع کل: ۴۰۵۲۸۷کیلومتر مربع

مساحت سرزمین‌های جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به اشغال عثمانی در آمد و بعدها در بین سه کشور ترکیه، عراق و سوریه تقسیم شد) به مساحت تقریبی ۲۰۰۰۰۰ک. م. و نیز عراق به مساحت ۴۳۸۳۱۷ک. م. در جمع حدود ۳٫۵ میلیون کیلومتر مربع بالغ می‌شود که این مقدار تجزیه یک کشور در کل تاریخ ایران و دنیا بی سابقه‌است.

جدايي خانات ايروان ، اردوباد ، بخشي از مغان و شروان ، نخجوان و دو سوم تالش در زمان .....


 


نگاهی نو به سرزمین‌های ایرانی که در طول زمامداری پادشاهان بی لیاقت و ضد ملی حاکم بر ایران در کمتر از دویست سال گذشته از ایران تجزیه شده‌اند بسیار آموزنده خواهد بود. این سرزمین‌ها یا بر اثر جنگ‌های نابرابر و یا با قرارداد‌های خفت بار و تحقیر آمیز منعقد شده بین شاهان ضعیف ایران و قدرت‌های استعماری  بر ایرانیان تحمیل شده است از این روی مرور تاریخ معاصر و حوادث غم انگیز تجزیه ایران بزرگ می‌تواند ما را در  شناخت حدود واقعی مرز‌های ایران بزرگ و حفاظت هر چه جدی تر از ایران امروز که یک سوم سرزمین‌های واقعی ایران بزرگ را در بر می‌گیرد مصمم تر سازد.
بی لیاقتی قاجاریان و از دست دادن ۷۰ درصد از سرزمین های ایران بزرگ
نقشه‌های ایران پیش و پس از قاجاریه نشان از تجزیه بخش‌های متعددی از ایران دارد بخش‌هایی که به ویژه در دوران  37 ساله حکومت فتحعلی شاه قاجار پس از جنگ‌های پردامنه ایران و روسیه از ایران جدا شدند به بیش از 273000 کیلومتر مربع می‌رسند و در دوران  حدودا پنجاه ساله  حکومت ناصرالدین شاه قاجار نیز جدایی بیش از 2196500کیلومتر مربع از سرزمین‌های تاریخی ایرانیان به وقوع پیوست و آخرین تجزیه نیز در سال 1970 با جدا شدن استان چهاردهم ایران یعنی بحرین به وقوع پیوست. آن چه در این میان حایز اهمیت است این که پس از جدایی غیر قانونی بحرین از ایران در سال 1970 میلادی که هیچ گاه به تایید ملت ایران نرسیده توطئه دشمنان ایران زمین برای ادامه تجزیه ایران همچنان در دست اجرا است که این بار با بهانه‌هایی نظیر تنوع زبانی و گویشی اقوام ایرانی و تبلیغ فدرالیسم قومی سیاسی ابعاد و شکل جدیدی پیدا کرده است. نقشه‌های شوم برنارد لوییس انگلیسی جهت تبدیل ایران به ایرانستان که در نقشه پیوست نمایان است و نقشه تهیه شده توسط رالف پیترز و نیز نقشه خاورمیانه بزرگ با ایران تجزیه شده تنها بخشی از زوایای توطئه‌های موجود برای تجزیه باقیمانده سرزمین‌های بزرگ ایران ارزیابی می‌شود که هوشیاری هر چه بیشتر ایرانیان به ویژه دست اندرکاران سیاست خارجی ایران  را برای مقابله با هر اقدامی که منافع بلند مدت ملی و تمامیت ارضی ایران را توسط بیگانگان ضد ایرانی فراهم نماید به ویژه در شاخاب پارس و دریای کاسپین می‌طلبد.

نقشه سرزمین‌های ایرانی در سال 1814(پس از قرارداد گلستان که بخش عمده قفقاز از ایران جدا شد)
 نقشه تجزیه ایران در قرارداد 1907(که عملی نشد) 



سرزمین‌های جدا شده از ایران تا پایان دوره قاجاریه

 نقشه تجزیه ایران و تبدیل آن به ایرانستان توسط پدر تجزیه ایران برنارد لوییس(1978)





 نقشه تجزیه ایران توسط رالف پیترز




نقشه تجزیه ایران توسط پنتاگون

 نقشه واقعی سرزمین تاریخی ایران(تهیه شده توسط اطلس عرب) 

دکتر میر مهرداد میرسنجری
سایت تابناک

آيا داستان كورش برگرفته از سرگذشت كيخسرو است؟



جلال خالقي‌مطلق :
داستان زادن كيخسرو و كورش با يكديگر همانندي‌هاي دارند:
بنا بر روايت شاهنامه، چند ماه پس از كشته شدن سياوش در توران به فرمان افراسياب، فرنگيس، زن سياوش و دختر افراسياب، فرزندي مي‌زايد به نام كيخسرو. افراسياب با پيشگويي‌هايي كه درباره‌ي كيخسرو كرده‌اند، از او بيمناك است. ولي سرانجام از كشتن كودك چشم مي‌پوشد. بدين شرط كه «پيران‌ويسه»(وزير افراسياب) او را به شبانان سپارد تا در ميان آنان بزرگ شود تا مگر از نژاد خود چيزي نداند. چون كودك به ٧ سالگي مي‌رسد، «پيران» او را به نزد افراسياب مي‌آورد و كيخسرو به سفارش پيران خود را در نزد افراسياب به ديوانگي مي‌زند و بدين‌گونه از مرگ مي‌رهد. سپس‌تر «گيو» به توران مي‌رود و «كيخسرو» و مادرش را به ايران مي‌آورد. پس از آن كه كيخسرو در ايران به پادشاهي مي‌رسد، به توران لشكر مي‌‌كشد و پس از جنگ‌هاي دراز، سرانجام بر افراسياب دست يافته و او را به كين پدر خود مي‌كشد.
و اما داستان كورش بزرگ؛ بنا بر گزارش هرودوت، «آستياگ»، پادشاه ماد، شبي در خواب مي‌بيند كه از شكم دخترش، «ماندانه»، چندان آب روان شد كه نه تنها پايتخت او كه سراسر آسيا را گرفت. چون تعبير خواب را از مغان مي‌پرسد، از پاسخ آنان به هراس مي‌افتد و از اين‌رو دختر خود را نه به يكي از نژادگان مادي، بلكه به يك نژاده‌ي گمنام پارسي به نام «كامبيز» مي‌دهد تا از سوي داماد، خطري بر كشورش سايه نيفكند. ولي پس از آن، باز آستياگ شبي در خواب مي‌بيند كه از دامان دخترش تاكي روييده كه بر سراسر آسيا سايه افكنده است و چون اين بار تعبير خواب را از مغان مي‌پرسد و باز همان پاسخ پيشين را مي‌شنود، دختر خود را از پارس پيش خود مي‌خواند و او را در آن‌جا تا هنگام زادن كودكي كه در شكم دارد نگه مي‌دارد. پس از آن‌كه در ماد، كودك ماندانه به نام «كورش» به جهان مي‌آيد، آستياگ به يكي از نزديكان خود به نام «هارپاگ» كه در كشور ماد مردي صاحب قدرت است، فرمان مي‌دهد كه كودك را با خود برده سر به نيست كند. هارپاگ خود بدين كار دست نمي‌زند و اين كار را به يكي از سرشبانان پادشاه به نام «ميتراداد» واگذار مي‌كند. اما چون ميتراداد كودك را به چراگاه خود مي‌برد، زن سرشبان او را از كشتن كودك باز مي‌دارد و كودك را به جاي كودك خود كه به تازگي مرده به جهان آمده بود، مي‌پذيرد. سپس‌تر چون كورش به ١٠ سالگي مي‌رسد، روزي هنگام بازي با كودكان كوي، برپايه‌ي رفتاري كه از او مي‌بينند به نژادش پي مي‌برند.
از پس آن، آستياگ، هارپاگ را كه فرمان او را كار نبسته بود به‌گونه‌ي وحشيانه‌اي سياست(مجازات، كيفر) مي‌كند، ولي كورش را بدين بهانه كه هنگام بازي در كوچه، خود را شاه ناميده بوده و با اين كار به نظر مغان، خواب آستياگ تعبير شده و ديگر خطري از سوي كورش، پادشاهي او را تهديد نمي‌كند، به پيش پدر و مادرش به پارس مي‌فرستد. ديري نمي‌گذرد كه كورش از پارس به ماد لشكر مي‌كشد و پادشاهي نياي خود آستياگ را برمي‌اندازد.
دو داستان زاد كيخسرو و زاد كورش البته در همه‌ي جزييات با هم نمي‌خوانند اما هسته‌ي اصلي هر دو يكي‌ست: پادشاهي(افراسياب- آستياگ) از ترس خوابي كه ديده است، فرمان مي‌دهد نوه‌ي دختري او(كيخسرو- كورش) را پس از زادن از مادر بكشند. اما آن كه مامور اين كار است(پيران- هارپاگ) فرمان پادشاه را اجرا نمي‌كند، بلكه كودك را به شبانان مي‌سپارد. سپس‌تر كه پادشاه از راستي داستان آگاه مي‌شود، از كشتن كودك چشم مي‌پوشد. سرانجام پس از آن كه كودك به سن رشد مي‌رسد، با سپاهي به جنگ پدربزرگ خود مي‌رود و تاج و تخت او را تصاحب مي‌كند.
پايان كار آستياگ و افراسياب، به روايت تاريخ و شاهنامه«كتزياس»، پزشك يوناني اردشير دوم هخامنشي(٤٠٤- ٣٦١)، اثري داشته است به نام «پرسيكا»، در ٢٣ كتاب كه ٦ كتاب نخستين آن درباره‌ي آشور و ديگر‌ درباره‌ي هخامنشيان بوده است. اصل كتاب از دست رفته است، ولي  بخش‌هايي از آن به  دست رخدادنگاران يوناني و رومي به ما رسيده است. كتزياس، شكست آستياگ را به دست كورش به گونه‌اي ديگر روايت مي‌كند. بنابر گزارش او هنگامي كه آستياگ از كورش شكست مي‌خورد، به اكباتان مي‌گريزد و در آن‌جا دختر او «آميتيس» و همسرش «اسپيتاماس» او را در كاخ شاهي پنهان مي‌كنند. چون كورش بدان‌جا مي‌رسد به «اويباراس» فرمان مي‌دهد كه اين زن و همسر و دو فرزند او را گرفته و در تنگنا گذارند. ولي آستياگ براي آن كه به آن‌ها آسيبي نرسد، خود را نشان مي‌دهد. سپس همان اويباراس او را مي‌گيرد و دست و پاي او را مي‌بندد، ولي سپس‌تر كورش او را مي‌بخشد.
اين گزارش همانندي‌هاي با پايان كار افراسياب در شاهنامه دارد. بنا بر گزارش شاهنامه، زاهدي به نام «هوم» در غاري افراسياب را كه از كيخسرو گريخته و بدان‌جا پناه برده است، دستگير مي‌كند تا او را  به كيخسرو دهد. ولي در ميان راه، افراسياب هوم را فريفته و در درياي چيچست ناپديد مي‌شود. چون اين خبر به كيخسرو مي‌رسد، گرسيوز، برادر افراسياب را به پاي آب آورده و دستور مي‌دهد او را شكنجه دهند. افراسياب كه تاب شنيدن فغان برادر را ندارد، از آب درمي‌آيد و خود را تسليم مي‌كند و كيخسرو او را مي‌كشد.
در اين‌جا نيز هسته‌ي اصلي هر ٢ داستان يكي است: پادشاهي(كيخسرو- كورش)، پادشاه ديگري(افراسياب- آستياگ) را كه پس از شكست از او گريخته و خود را پنهان كرده است، با شكنجه دادن بستگان او ناچار مي‌كند كه از مخفيگاه خود بيرون آيد و تسليم شود.
درگذشت كورش، همساني ميان روايت تاريخ و شاهنامهمرگ كورش را نويسندگان يوناني گوناگون گزارش كرده‌اند. بنا بر گزارش گزنفون كورش كه بسيار پير شده بود، شبي در خواب مي‌بيند كه وجودي آسماني پديدار شد و به او گفت: «كورش آماده باش كه اكنون هنگام آن رسيده است كه به پيشگاه خدايان رسي.» كورش از خواب بيدار مي‌شود و درمي‌يابد كه پايان زندگي او فرارسيده است. او سپس، پس از نيايش به درگاه خداوند و اندرز كردن بزرگان كشور و پسران خود «كامبيز» و «سمرديس»(كمبوجيه و برديا) چشم از جهان مي‌بندد.
بنا بر روايت شاهنامه، كيخسرو پس از ٦٠ سال پادشاهي دل از جهان برمي‌كند و از خداوند مي‌خواهد كه او را به سوي خود بازخواند. كيخسرو بر اين آرزو ٥ هفته، شب و روز به نيايش مي‌پردازد، تا آن كه در پايان اين زمان، شب سروش در خواب بدو نمايان مي‌شود و به او مژده مي‌دهد كه آرزوي او پذيرفته شد. كيخسرو چون از خواب برمي‌خيزد، پس از اندرز كردن بزرگان به سوي جهان ديگر رهسپار مي‌شود. ٨ تن از پهلوانان او را همراهي مي‌كنند. پس از سپردن پاره‌اي از راه، ٣ تن از پهلوانان(زال، رستم و گودرز) به سفارش كيخسرو برمي‌گردند. ٥ تن ديگر(توس، گيو، فريبرز، بيژن و گستهم) او را هم‌چنان همراهي مي‌كنند تا شب‌هنگام به چشمه‌اي مي‌رسند. كيخسرو به همراهان مي‌گويد كه با سر زدن خورشيد او را ديگر نخواهند ديد. چون پاسي از شب مي‌گذرد، كيخسرو برخاسته در آب روشن چشمه شستشو مي‌كند. سپس همه مي‌خوابند و چون با تابش خورشيد چشم مي‌گشايند، اثري از كيخسرو نيست. پهلوانان ناچار باز مي‌گردند، ولي همگي در برف جان مي‌سپارند.
جانشيني كورش و كيخسرو، همانندي ٢ روايتروايت اندرز كردن كورش پيش از مرگ كه گزنفون نقل كرده است، به گونه‌ي خيلي كوتاه در بخش‌هاي بازمانده از «پرسيكا»ي كتزياس نيز آمده است. در گزارش كتزياس، كورش، پسر بزرگ خود را جانشين خود، يعني شاه شاهان، پسر كوچك را ساتراپ باكتريان(بلخ) و خوارزم و پارت و كرمانيا مي‌كند و از ٢ پسر اسپيتاماس يكي را ساتراپ «دربيك» و ديگري را ساتراپ «باركاني» مي‌نمايد.
بدين‌گونه گزارش كتزياس به پايان روايت كيخسرو نزديك است. چون در اين‌جا نيز كيخسرو تنها به گزينش لهراسپ به جانشيني خود بسنده نمي‌كند كه فرمانروايي بخش‌هايي از كشورش را نيز به پهلوانان واگذار مي‌نمايد، بدين‌گونه كه منشور نيمروز را به رستم، منشور اصفهان و قم را به گودرز و منشور خراسان را به توس مي‌دهد.
و اما پايان روايت كيخسرو، يعني زنده پيوستن او به سروش، گويا، برابري در داستان كورش ندارد. ولي آيا با توجه به گزارش هرودوت كه مي‌گويد درباره‌ي كورش روايات گوناگون هست، و با توجه به جايگاه كورش در ميان ايرانيان، نمي‌توان گمان بُرد كه روايت همساني نيز درباره‌ي جاودانگي كورش رواج داشته بوده است؟
(كوتاه شده‌ي جستار «كيخسرو و كورش» نوشته‌ي دكتر جلال خالقي مطلق، در كتاب «سخن‌هاي ديرينه»- نشر افكار- ١٣٨٨)

«كورش بزرگ» از نويسنده‌اي عرب روي پيشخوان كتابفروشي‌هاي عرب زبان




خبرنگار امرداد - آفتاب یزدانی :
كتاب «کورش الأکبر ، مؤسس الدولة الفارسیة وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین» كه درباره‌ي كورش بزرگ، بنيان‌گذار دولت ايران است و به «پدر ايران» نامور است، از يك نويسنده‌ي عرب، چاپ شده و چندي است كه بر پيشخوان كتابفروشي‌هاي عرب‌زبان است.
به گزارش «ايران‌نامه»، صابر صالح زغلول، نويسنده‌ي كتاب است كه در ١٢ فصل و ٣٢٧ رويه، به عنوان‌هايي همچون؛ نام كورش، كورش نزد يهود،‌آيا كورش همان ذوالقرنين در قرآن است، صفات اخلاقي كورش، كورش و كروسوس و فتح ليديه، فتح بابل، فرمان كورش در بابل، آزادي يهوديان از اسارت، بخشندگي كورش،‌كورش رهبر بزرگ و فرمانروايي دادگر، همسر كورش و پسرانش، آرامگاه كورش، شكل‌گيري دولت ايران و چكيده‌اي از پيروزي‌هاي كورش بزرگ، كورش ناجي وعده‌داده شده، پيشگويي‌‌هاي اشعيا و ارمياي نبي، بخت‌النصر كيست؟، بخت‌النصر و رفتارش با يهوديان، دين كورش، دادگري و بزرگي كورش به گواهي دشمنان، مردم ايران و زرتشت، گفتار ابوكلام آزاد درباره‌ي كورش و ذوالقرنين، گواهي‌هاي رخدادنگاران معاصر، قوم ياجوج و ماجوج و سدي كه كورش در برابرشان ساخت، اسلام و زردشتيان و... پرداخته است.
اين كتاب را «دار الکتاب العربی للنشر و التوزیع - القاهرة» به چاپ رسانده است.

در بخشی از این کتاب چنین آمده است:
كورش در تاريخ، همانا پناهگاه خدا در زمين و بخشنده ي گنجينه ها {ي الهي} است. كورش مي گويد: «از اين زمان  كه تاج پادشاهي بر ايران و بابل و چهار منطقه ي ديگر به ياري اهورامزدا بر سرم قرار گرفت اعلام مي كنم كه عقايد و عادات و اديان امتها و اتباعي كه در شاهنشاهی من هستند محترم شمرده خواهد شد و تا زماني كه زنده هستم اينگونه خواهد بود. و تحميلي صورت نمي گيرد و امت ها در رد يا پذيريش عقايد، آزاد هستند.»مايكل هارت مي گويد: «بزرگی كوروش تنها به اين نيست كه كشورهاي متفاوت و ناسازگار را {زیر یک شاهنشاهی} یکپارچگی بخشيد، اما برای ارزشی كه اين مساله دارد مي توانيم آن را نقطه ي عطفي در تاريخ سياسي جهان باستان بدانيم.»
كورش شهریاری دادگر و اهل تسامح بود، و براي همين است كه او ايده آل بسياري از فرمانروایان دنياي جديد و قديم به ویژه در غرب است، از اسكندر مقدونی گرفته تا ریيس جمهوری آمريكا، توماس جفرسون كه نسخه هايي از كتاب «شیوه و اخلاق كوروش» را نگهداري و مطالعه مي كرد. يا همين گونه ترومان، ریيس جمهوری ديگر آمريكا كه مي گفت: «من كوروش هستم، من كوروش هستم.»همان گونه كه از نوشتار رخدادنگاران يونان باستان همچون هرودوت و گزنفون، يا برخي از چکامه سرایان قديم همچون ميروس به دست مي آيد، جنگ ها و  دشمنی های بسیاری میان ايران و يونان (روم) در جريان بوده است پس طبيعي است كه رخدادنگاران يوناني در كتاب هاي خودشان مغرضانه، داوری كرده باشند و تنها بدي ها و نقايص را ديده و به كورش بزرگ نسبت داده باشند. ولي به هر حال با همه ی نسبت هاي مختلفي كه به كوروش بسته اند همه ي نوشته های تاريخي متفوق القول اند كه كورش «انساني آسماني و الهي است و به داد حكم مي كند» و او «قلب و دستش طاهر و پاك است». بر اين پایه بر بزرگي و حقانيت او پافشاری شده است. همچنين با خواندن اين كتاب درميابيم كه كورش براي قوم يهود همان رهايي بخش موعود، براي نصاري همان مسيح و نزد مسلمانان همان ذوالقرنين است {كه در قرآن آمده}.

۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

دانلود 80 نمایه با درونمایه کوروش بزرگ ، پاسارگاد ، منشور کوروش بزرگ


به مناسبت هفتم آبانگان ، روز جهانی کوروش بزرگ ۸۰ نمایه از پدر ایرانزمین کوروش بزرگ را برای شما
گرامیان در    اینجا    قرار دادم
امیدوارم این مجموعه را گسترش دهید

سرود ای ایران بر زبان انیران




سرود ای ایران از زبان جوان آلمانی        دریافت

سرود ای ایران از زبان خواننده ایتالیایی    دریافت 

جنایات تیمور ترک در آذربایگان


زندگی نامه ی تیمور لنگ
هم‌زمان با از هم پاشیده شدن ایلخانیان و ملوک‌الطوایف بازمانده از آن، دسته‌های سلسله یورش‌گران تازه، ازفرارودان (ماوراءالنهر) و ترکستان با موکب خون‌ریز «تیمور» به سوی ایران به جنبش درآمد. همه‌ی خراسان، جبال،پارس، مازندران، آذربایجان و بخشی از نواحی پیرامونی به دست ترکان و ترکمانان آسیای میانه در سیل خون فروشسته شد. از کشتارگری بی مانند چنگیزخان مغول تا ویران‌گری و خون‌خواری تیمور تُرک/تورک یک سده و نیم به درازا کشید.
یا تیمور لنگ در خانواده‌ای از عشایر ترک فرارودان که نسب خود را به قراچارنویان، سردار و خویشاوند -احتمالا افسانه‌ای- چنگیزخان مغول می‌رسانید، در «شهرکش» از توابع سمرقند -اشغال شده در آن سال‌ها به دستتُرکان- زاده شد. (736) پدران‌اش چنان‌که از روایات مورخان آن زمان برمی‌آید یک‌چند در همین شهرکش (شهر سبز) امارت یا وزارت داشته‌اند. ابن عرب‌شاه اجداد او را چوپان و رجاله و اوباش می‌خواند. تیمور پسر «تراغای» در یک محیط جنگ، آشوب و شورش بی‌سرانجام در فرارودان (ماوراءالنهر) پای به صحنه‌ی رخدادهای آن زمان گذاشت. (762)

از همان آغاز با اظهار طاعت در برابر مهاجمان، شهرکش را از کشتار و غارت نجات داد و شماری چریک جنگجحوی گرد خود آورد. یک‌چند در سیستان به درخواست فرمان‌روای آن بخش، با یاغیان «نکودری» که مغول بودند، جنگ کرد و پُرآوازه گشت. در همین اوضاع و در هنگام غارت کردن گوسفند، پای راست‌اش تیر خورد و از آن پس به تیمور لنگ پُرآوازه گشت. وی پس از زد و خوردهایی توانست فرمان‌روای جُداسَر (مستقل) بلخ گردد و چهارتن از زنان هم‌پیمان پیشین خود «امیر حسین» را به عقد خود در آورد و باقی را به سرداران خود بخشید! (771)
تیمور سمرقند را تخت‌گاه خویش ساخت و در پنج سال (772 تا 777) سه بار به خوارزم و پنج بار به قلم‌رو خانان «جَتَه» مغول ، در آن‌سوی سیردریا (سیحون) لشکر کشید. ده سال پس از آغاز سلطنت گشایش خوارزم برای او ممکن شد و پس از غارت آن بخش‌ها (781) علما، حافظان قرآن، صنعت‌گران و پیشه‌وران را به شهرکش کوچ داد و خوارزم را به دست ویرانی سپرد. سپس به گشایش هرات پرداخت و پس از آن دروازه‌ی خراسان را بر روی خود باز دید. چهل ساله بود که برای تاختن به خراسان از آمودریا (جیحون) گذشت و در درازای سه سال و نیم، چهاربار از سمرقند به خراسان لشکرکشی کرد. در همین اوضاع شورش‌های بلخ، قندهار و هرات را با خشونت بی اندازه و کشتار مردم فروخوابانید.
در درازای چهارسال پا به هر کجا که می‌گذاشت خاطره‌ی فاجعه‌ی جنگیزخان مغول این بار به دست تیمورلنگ ترکتکرار می‌شد و این بار کشتارگر و ویران‌گر بزرگ، یک کافر نبود، بل‌که یک مسلمان بود که به اهل صوفبه و زهد دل‌بستگی نشان می‌داد. نیشابور و ترشیز را نیز فتح کرد.

راه اندازی کله مناره‌ها
یک بار دیگر تیمور لشکر به خراسان آورد و اهل هرات را که شورش کرده بودند به مجازات رساند (785) در همین‌جا بود که طرح اختراع کله‌منارها از خاطر‌ش گذشت و از سر بریده‌ی مردم مناره‌های بلند و هراس انگیزی ساخت. چنان‌که «کلاویخو» سفیر اسپانیا در دربار او وصف می‌کند که در این ساختمان‌ها! جمجمه انسانی در میان دو ردیف، گل و خاک جای می‌گرفت. چندی بعد در مازندران استقلال بومی خاندان مرعشی را از میان برد. سال بعد دومین یورش خود را آغاز کرد که سه سال به درازا کشیده شد و یک‌بار دیگر همه جا با خود کشتار و ویرانی برد. این بار لشکر به لرستان برد و در تاختنی که به خرم‌آباد داشت «ملک عزالدین» را شکست داد و خرم‌آباد و بروجرد را به دست ویرانی سپرد و از آن‌جا آهنگ آذربایجان کرد.

سلطانیه، تبریز، ارمنستان و گرجستان را عرصه‌ی ویرانی و کشتار ساخته و فتح کرد. و پس از آن به شیراز و پارس تاخت و بر سر راه خود از همدان و اصفهان گذشت و از مردم اصفهان درخواست خراج و مالیات ارتش کرد. ولی چون لشکر در کار دریافت این مالیات خشونت بی اندازه نشان داد و به دارایی و ناموس مردم دست‌درازی‌ها، کرد مردم اصفهان دست به شورش زدند و شماری از لشکریان تیمور لنگ در این شورش کشته شدند. این بار سردار تُرک دیوانه شده بود و فرمان داد تا دسته‌های «ده هزاره» و «هزاره» و «سده» هر یک به تعداد خویش،ر سرهای بریده را به «محاسبان صاحب‌قران» تحویل دهند! کار به جایی کشیده شده بود که شماری از لشکریان از این جنایت هولناک دوری می‌جویدند و سرهای بریده را از «یاساقیان» می‌خریدند و به محاسبان تیمور لنگ تحویل می‌دادند. بهای سر انسان به نیم دینار رسیده بود و کسی نمی‌خرید ولی ترکان آسیای میانه که تازه از ره رسیده بودند، هم‌چنان هر که را می‌دیدند سر می‌بریدند.

سپس شیراز را فتح کرد و برای خواباندن شورشی که در خوارزم و دشت قبقاچ رخ داده بود فارس را به دست «سلطان احمد» و «شاه یحیی» سپرد و خود بازگشت و خوارزم را به کلی ویران ساخت و به بیابان تبدیل کرد. تیمور یک بار دیگر و در یک یورش 5 ساله به ایران تاخت و کشتار و ویرانی فراوانی برجای گذاشت و سپس بغداد تخت‌گاه دیرینه‌ی عباسیان را نیز به چنگ آورد و سپس به موصل، تکریت و سرزمین کردها تاخت و در آن‌جا نیز کله‌منارها ساخت و کشتارگری‌های بی اندازه کرد. درآذربایجان و قفقاز و مسکو هم ویرانی‌های بی‌شماری به وجود آورد و کشتارها کرد و سپس به تخت‌گاه خویش بازگشت و در سن 64 سالگی زن نهم خود را گرفت! 

ولی این پیری و عشق آن زن زیبا! باعث نشد تا از ددمنشی‌های این سردار ترک کاسته شود. او این بار به هند تاخته و با نام جهاد با کفار، "پنجاب" و "مولتان" را گشود و غارت و کشتار از مردمان آن سامان را آغاز کرد. (801) در زمان درون شدن به دهلی 100 هزار اسیر هندو را که در راه به اسارت کرفته بود از ترس احتمال شوروش عرصه‌ی کشتاری وحشیانه کرد و پس از آن قتل عام مردم دهلی آغاز شد و قوم تاتار این بار هشتاد هزار تن از نفوس شهر را به قتل درآوردند. شمار فراوانی از هندوان برای اینکه به دست ترکان نیفتند، خود، و خانه و خانوده و دارایی‌های خویش را به دست آتش سپردند. در پی‌گرد پادشاه شکست خورده‌ی هند، به بخش‌های شرقی هند نیز لشکر کشید و روستاها و شهرهای کناره‌ی رود گنگ را نیز عرصه‌ی ویرانی و کشتار کرد. این کشتارها و ویرانی‌ها و مدت توقف او در هند، تنها پنج ماه و هفده روز بود!

در این میان پسر تیمور لنگ «میرانشاه» که آذربایجان به دست او سپرده شده بود، به دلیل آسیبی که پس از افتادن از اسب به او وارد شده بود از نظر عقلی دچار آشفتگی شده بود، شمار فراوانی از بزرگان شهر و از اهالیآذربایجان را کشته بود و پس از بازگشت پدر 70 ساله‌ی خود که چیزهایی در این زمینه شنیده بود، از در پوزش درآمد ولی تیمور پسر دیگرش «میرزا ابابکر» را جایگزین او کرد. سپس لابد برای تسلی خاطر خویش لشکرکشی هفت ساله ی دیگری را به گرجستان آغاز کرد.

از رود ارس گذشت و از قراباغ در میان برف و سرما به سمت گرجستان رفت و در سر راه هر جا لشکرش می‌گذشت مرگ و ویرانی به همراه برد. دیرها و کلیساهای قوم را در میان راه ویران کرد. تیمور لنگ نزدیک به 4 هزار مسیحی را بی‌رحمانه زنده به گور کرد چرا که در سیواس در کنار مسلمانان، در مقابل وی از شهر دفاع کرده بودند. در سال (803) در بغداد و دمشق به دلیل کشته شدن شماری از سرداران خود، دستور قتل عام داد و هر یک از سپاهیان او که 20 هزارتن بودند دو سر بریده شده را باید به محاسبان تحویل می‌دادند.

تیمور قامتی میانه‌بالا داشت با سری بزرگ و پیشانیی گشاده. مویش از جوانی به سپیدی گراییده بود. یک پایش به سبب جراحت می‌لنگید، یک دستش هم آسیب دیده بود و بخشی از انگشتهایش را نیز از دست داده بود. در کل چهره‌ای عبوس و نفرت‌انگیز داشت. تیمور لنگ از دید ددمنشی و کشتار چیزی از چنگیز کم نداشت و تنها تفاوت ایشان در این بود که چنگیز کافر و تیمور مسلمان بود. نماز می‌خواند و تلاوت قرآن می‌کرد، با علما و فقها نشست و برخاست داشت. ولی این‌ها باعث نشده بود که خوی بیابان نشینی را از یاد ببرد.

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، 1387: "روزگاران" انتشارات سخن

کردستان قلب ایران است


پاسخ استاد "اسد چراغی"*، چکامه سرای کرمانشاهی به خائنان و مزدوران بیگانه که درصدد تفرقه افکنی و اغتشاش بین صفوف ملی هستند - آرزویی که دشمنان ایران و ایران، آنرا با خود به منجلاب رسوایی، گور و نیستی خواهند برد!

"ئه‌و‌ه‌ڵ ئێرانی دۆوم کوردوکم
"
"اول ایرانی، دوم کردم"

---------------------

ئه‌و‌ه‌ڵ ئێرانی دۆوم کوردوکم
قه‌وم ته‌وانای هه‌زار بلووکم
من شاعر کورد، کوردی زوانم
رووڵه‌ی ره‌ئووف خاک ئیرانم
ئاریائی نژاد، مه‌رزه نشینم
مه‌رزه‌بان خاک ئیران زه‌مینم
‌‌سه‌رتاسه‌ر ئیران نیشتمانمه
زات بی‌زه‌واڵ حه‌ق میهمانمه
وه‌ته‌ن په‌ره‌ستیگ خاوه‌ن یه‌قینم
نژاد کاوه‌ی ئیران زه‌مینم
ماد کورده‌وار نژاد پاکم
پووک بی ئامان سه‌رف زۆحاکم
تاریخ شاهده، سه‌رفه‌رازییم
خه‌ده‌نگ خویری تورک و تازییم
سازش ناپه‌زیر ده‌ست ئستعمارم
دۆشمن شکه‌نم مه‌رد په‌یکارم
نه‌ته‌وه‌ی ئاره‌ش خاوه‌ن که‌مانم
ئه‌ڕای وه‌ته‌نم فره گمانم
هه‌ر سفره‌ی ره‌نگین من میز‌بانم
جفتیار، باخه‌وان، ئیڵم، شوانم
ژیانم مه‌دیون ده‌ستره‌نج خوه‌مه
دی وابه‌سته نیم خاترم جه‌مه
نموونه‌ی فه‌توای شاه مه‌ردانم
جوور شیرداڵگ حه‌ڵاڵه نانم
کورد کشاوه‌رز خوه‌د بویچگ مه‌زان
گۆڵ گه‌نمد ئارمه له جه‌هان
یا خۆدا وه‌ته‌نم دایمه ئازاد بوو
له‌ ناو جه‌هان سه‌ربه‌رز و شاد بوو

برگردان بفارسی:

اول ایرانی، دوم کردم
قوم توانای هزار تیره‌ام
من شاعر کرد، کردی زبانم
فرزند رئوف خاک ایرانم
آریایی نژاد و مرزنشینم
مرزبان خاک ایران زمینم
سراسر ایران وطن من است
ذات بی‌زوال حق، مهمان من است
وطن‌پرستی صاحب اعتقاد و باورم
نژاد کاوه‌ی ایران زمینم
ماد کرد از نژاد پاکم
پتکی هستم که بر سر ضحاک فرود آمد
تاریخ شاهد سرافرازی من است
تیرخدنگم بر چشم ترک و تازی
سازش‌ناپذیر دست استعمارم
دشمن شکنم، مرد پیکارم
ملت آرش صاحب کمانم(آرش کمانگیر)
برای وطنم خیلی در فکرم
هر سفره‌ی رنگین را من میزبانی می‌کنم
کشاورز، باغبان، ایلم، شبانم
زندگیم مدیون دسترنج خودم است
دیگر وابسته نیستم، خاطرم جمع است
نمونه‌ی فتوای شاه مردانم
مانند شیر مادر نانم حلال است
کرد کشاورز خودت را کوچک ندان
گل گندمت نمونه‌ است در جهان
خدایا وطنم همیشه آزاد باشد
در جهان سربلند و شاد باشد

* اسد چراغی یکی از شاعران و کهنسال و خوش‌ذوق کشورمان است. ایشان اهل شهرستان سرپل‌ذهاب در استان کرمانشاه می‌باشند که شوربختانه هنوز به طور کامل به جامعه‌ی ادبی ایران شناسانده نشده‌اند.ایشان همچنین عضو جمعیت حفظ و احیاء محیط کوهستان (پراو) می‌باشند و در زمینه‌ی شعر کردی کرمانشاهی مهارت و توانائی بالایی دارند.
 

به اين ميگن آذري ايراني باغيرت


دریادار غلامعلی بایندر
شهید غلامعلی بایندر فرزند دوم مرحومعلی‌اکبر بایندر (پدر 3 شهید) از تیره ترکان آق قویونلو (بایندریه) بود(قابل توجه پان ترکهای وطن فروش) که سال 1277خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. وی تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه دارالفنون به پایان رسانده و سال1299 از مدرسه نظام مشیرالدوله بادرجه ستوان‌دومی فارغ‌التحصیل شد.
پس از دریافت اولین نشان نظامی خوددر اردوکشی مازندران، به خاطر شرکت در جنگ با «سیمیتقو» و ابرازشجاعت و نبرد با نیروهای متجاوز روسیه (در شمال کشور) به دریافت نشان ذوالفقار که بالاترین نشان ارتشبود، مفتخر شد. سپس خرداد 1302بهفرانسه اعزام شد و تا سال 1307، طی مدت 5 سال، دوره‌های دانشکدهتوپخانه «پوآتیه» و دانشکده تکمیلی«مونتن بلو» و دانشگاه جنگ فرانسه را با موفقیت طی و به کشور مراجعت کرد.
سال 1310 ، برای تشکیل نیروی دریایی ایران به همراه یک گروه 200 نفری جهت آموزش به ایتالیا عزیمت و پس از خاتمه آموزش به همراه ناوهای خریداری شده جدید به کشور مراجعتو نیروی دریایی نوین ایران را در آب‌های گرم خلیج همیشه فارس، عملیاتی کرد. وی‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ ایران‌ در 1310شمسی‌ به‌ سمت‌ کفیل‌فرماندهى‌ نیروی‌ دریایى ‌جنوب‌ منصوب‌ و عازم‌ آنجا شد. حضور بایندر در این منصب برای پاسداری از حریم مرزهای آبی ایران بخصوص اروندرود اهمیت زیادی داشت.
رضاخان در تیرماه 1316 طی حکمی فرمانده وقت نیروی دریایی (ناخدایکم غلامعلی بایندر) را به عنوان نماینده دولت ایران در امور دریایی، به وزارتامور خارجه معرفی کرد.
از ماموریت‌های‌ مهم‌ بایندر در این‌ منصب‌ سفر به‌ جزیره تنب‌ همراه‌ گروهى‌ از افراد نیروی‌ دریایى‌ در سال 1313شمسی‌ بود. او ضمن‌ بازدید از آنجا رسما به‌ مقامات‌ نیروی‌ دریایى‌ انگلیس‌، مستقر درتنب‌ اعلام‌ کرد که‌ این‌ جزیره‌بخشى‌ از ایران‌ است‌؛ وی‌ با این‌ کار موجبات‌ نگرانى‌ و اعتراض‌ وزارت‌ خارجه بریتانیا را فراهم ‌آورد. در سال 1312 به دستور غلامعلی بایندر فرماندهی نیروی دریایی ایران ناو پلنگ به بندر باسعیدوی جزیره قشم رفته و با پایین آوردن پرچم انگلیس، پرچم ایران را در این بندر به اهتزاز درمی‌آورد. این اقدام، هیجان گسترده‌ای در بحرین و ساحل جنوبی خلیج فارس ایجاد می‌کند، اما انگلیس‌ها نیز ساکت نمی‌نشینند و اعتراضات گسترده و پیاپی را علیه دولت ایران اقامه می‌کنند.
غلامعلی بایندر در سال 1315 در مقام اولین فرمانده نیروی دریایی نوین ایران به درجه ناخدایکمی (سرهنگی) نایل آمد و در سال 1319 به درجه دریاداری (سرتیپی) رسید و برابر مقرارت ارتش، از تاریخ یک روزقبل از شهادت به درجه دریابانی (سرلشکری) نایل شد.
غلامعلی بایندر فرزند خانواده‌ای بود که دارای 5 فرزند پسر بودند. برادر بزرگ‌تر وی به نام غلامحسین بایندر که او هم از افسران تحصیلکرده نیروی دریایی بود، 11 سال پس از شهادت غلامعلی در سمت سومین فرمانده نیروی دریایی ایران منصوب شد. 3 برادر کوچک‌تر شهید دریابان غلامعلی بایندر که آنها هم از افسران برجسته ارتش ایران بودند به ترتیب عبارت بودند از:
سرتیپ مهندس نصرالله بایندر (پسر سوم خانواده)، شهید سرهنگ هوایی اسدالله بایندر (پسر چهارم خانواده) و شهید ناوسروان مهندس دریایی یدالله بایندر (پسر پنجم خانواده)
شهید بایندر که 48 ساعت قبل از شهادت علاوه بر مسوولیت فرماندهی نیروی دریایی، به سمت فرماندهی کل منطقه جنوب خوزستان نیز منصوبشده بود و تیپ مستقل مرزی را تحت امر داشت در ساعت 4 بامداد سوم شهریور 1320، با شنیدن صدای انفجار، با سرعت از منزل خارج و با استفاده از قایق موتوری و زیر آتش مسلسل نیروهای مهاجم انگلیسی، خود را به مقر فرماندهی رسانده و پس از صدور دستورات لازمبه افسران ستاد و فرماندهان، به تلگرافخانه رفته و گزارش وقایع و هجوم نیروهای انگلیسی را به تهران و اهوازمخابره می‌کند. آنگاه با حضور در قرارگاه گردان مرزی، عده‌ای را مامور مقاومت در برابر مهاجمین کرده و خود که مسلح به یک قبضه تفنگبرنو بود به اتفاق سروان ولی‌الله مکری‌نژاد که معاون فرمانده گردان یکم هنگ 8 توپخانه بود با اتومبیل و از راه خشکی عازم خرمشهر شد، تا ستاد فرماندهی عملیات را در منطقه حفار(که از لحاظ نظامی موقعیت مناسبی داشت و بیش از 2 قبضه توپ 105م.م و گروهی سرباز در آنجا مستقر بودند) تشکیل دهد. اما چند دقیقه بعد از حرکت، با نیروهای موتوریزه مهاجمین انگلیسی مواجه و در حین مقاومت و جنگ و گریز با آنان در شرایطی که تلاش می‌کردند تا با استفاده از پستی و بلندی‌های منطقه، خود را به نهر جاسبی برسانند با رگبار مسلسل متجاوزان انگلیسی در حوالی پاسگاهی نزدیک بی‌سیم خرمشهر به شهادت رسیدند

زايش و پيدايش جريانهای «پان تركيسم و پان عربيسم»


يكي از عمدهترين تحولات سياسي و فكري خاورميانه در آغاز قرن بيستم، ظهور جريان ناسيوناليسم در سراسر منطقه بود. از اين ميان، سه جريان ناسيوناليستي بيش از همه بر سر تحولات منطقه تاثير گذاشتند: ناسيوناليسم عرب، ناسيوناليسم ترك و ناسيوناليسم ايراني.

يكي از عمدهترين تفاوتهاي ميان اين سه جريان ناسيوناليستي اين بود كه ناسيوناليسم عرب و ناسيوناليسم ترك در آغاز ماهيت قومي داشتند، يعني نوعي گرايش فكري در جامعهي (عثماني) كه متشكل از اقوام گوناگون داراي سوابق سياسي، مذهبي و فرهنگي متفاوت بود. هر يكي از دو جريان فوق در مراحل آغازين خود، در پي تاسيس يك دولت جديد مبتني بر گروه قومي عرب و ترك بودند. اين احساس عربيت و ترك بودن، به ويژه به شكل سياسي آن از ميانههاي قرن نوزدهم پيدا شد و قبل از آن، هر دو گروه بر مبناي هويت اسلامي در دورن سيستم خلافت اسلامي زندگي ميكردند.
ناسيوناليسم ايراني بر خلاف اين دو جريان فكري، ماهيت قومي نداشت تا در پي تاسيس دولت جديد از دورن يك امپراتوري بزرگتر باشد.

وارونه ی آن، ناسيوناليسم ايراني در واقع نوعي بيداري آگاهي ملي بود كه به درجات گوناگون، البته بيش‌تر به شكل فرهنگي و سپس سياسي در ميان اقشار گوناگون جامعه ايراني وجود داشت. تاريخ كهن دولت ايران كه حداقل، هزار سال قبل از ظهور اسلام تولد يافته بود از يك سو، و كتابهاي گوناگون تارخي و ادبي موجود دربارهي ايران باستان و به ويژه پهلوي و ترجمه آن‌ها به عربي و فارسي پيرامون تاريخ ايران، وجود ميراث ادبي كهن، به شكل نظم و نثر، و تداوم آگاهي ملي ايرانيان، البته به شكل سنتي و نه مدرن آن، از سوي ديگر، در بيداري ملي ايرانيان نقش اساسي ايفا كرده بود. گذشته از اين، وجود آثا حماسي هم‌چون شاهنامه فردوسي با يادآوري دوران اسطورهاي و تاريخي ايران، ويژگي و برجستگي خاصي به آگاهي ملي و هويت ايرانيان در مقايسه با دو گروه قومي عرب و ترك بخشيده بود.

ويژگي «قومي» جريان ناسيوناليسم عربي و تركي و تلاش آن‌ها براي ايجاد يك دولت يكدست قومي و بحران هويت شديدي كه در پايان قرن نوزدهم جامعه عثماني را در برگرفته بود، باعث شد كه هر دو ناسيوناليسم قومي عرب و ترك، به تدريج جنبه رمانتيك به خود گرفته و به مرزهاي افراطي ايدئولوژيهاي «پان» قدم بگذارند. بدين خاطر بود كه اين دو جريان از اوايل قرن بيستم به بعد گونههاي افراطي ناسيوناليسم «پان عربي» و «پان تركي» را به خود گرفتند و براي يك پارچه كردن و ادغام سرزمينهاي پراكندهاي كه به گمان آن‌ها نشان از رگههاي قومي آن‌ها داشت، تلاش كردند. بدين گونه بود كه حتي پس از فروپاشي امپراتوري عثماني، دولتهاي جديد التاسيس عربي و تركيه با الهامگيري از ايدئولوژي الحاق گرايانهي «پان عربيسم» و «پان تركيسم»، در پي گسترش نفوذ سرزمين خود به مناطق همجوار و گاه دور از مرزهاي خود برآمدند.

ناسيوناليسم ايراني، حتي در نوع «پان» خود كه به لحاظ زماني، مدتها پس از پان تركيسم و پان عربيسم ظهور كرد، هيچ گاه جلوههاي الحاق گرايانه و افراطي به خود نگرفت. اين به ويژه از اين جا ناشي ميشد كه ناسيوناليسم ايراني بنا به ماهيت خود ، بر خلاف دو جريان ناسيوناليسم عرب و ترك، در پي پيريزي يك دولت قومي نبود، بلكه بيش‌تر بر آن بود تا در دورن مرزهاي دولت ـ ملي ايران به بازسازي نظام سياسي ايران بپردازد، و زمينهها را براي نوسازي و پيشرفت جامعه ايراني فراهم آورد. به دليل همين تفاوتهاي اساسي بودكه سه جريان ناسيوناليستي عمده خاورميانه به لحاظ تاثير گذاري بر تحولات سياسي منطقهاي و بينالمللي، با يكديگر تفاوت اساسي داشتند.


پان تركيسم با تبديل شدن به ايدئولوژي رسمي دولت تركهاي جوان پس از 1910، عامل اصلي درگير شدن عثماني در جنگ جهاني اول شد و با تكيه بر آرمانهاي رويا گونه خود جهت اتحاد تركهاي جهان، قدم به راهي گذاشت كه ويراني و فقر و فروپاشي امپراتوري عثماني را به دنبال آورد.
از سوي ديگر ناسيوناليسم عرب نيز كه در اوايل قرن بيستم با جريان پان تركي كشاكش آشتيناپذير داشت، با شروع جنگ، به نيروهاي متفقين پيوست و از درون، شورش نظامي را عليه عثماني به راه انداخت كه در ساقط كردن رژيم تركهاي جوان و فروپاشي عثماني بسيار موثر بود. (1)

بر عكس، ناسيوناليسم ايراني، به دليل برخورداري از سرزمين و دولت خاص خود، راه اعتدال در پيش گرفت و در جريان جنگ جهاني نخست، با گزيدن سياست بيطرفي، آن هم عليرغم اين كه سرزمين ايران ـ به ويژه مناطق غربي و شمال غربي آن ـ صحنه كشاكش نيروهاي متخاصم جنگ بينالملل بود، يكپارچگي سرزمين و تداوم دولتي خود را تضمين كرد. اين ناسيوناليسم در راستاي هدف بازسازي نظام سياسي و توسعه ايران، در سالهاي پس از جنگ جهاني اول زمينههاي شكلگيري دولت مدرن و آغاز فرآيند نوسازي را فراهم ساخت. جلوه ديگر تلاش ناسيوناليسم ايران در راه توسعه اقتصادي و سياسي جامعه ايراني، نهضت ملي شدن صنعت نفت و كشاكش آن با بريتانيا بودكه در نوع خود بر ساير اقدامات ناسيوناليستي نسبتا توسعهگرا، نظير ناسيوناليسم مصري و ملي شدن كانال سوئز در 1956 تاثير گذاشت.

همين تفاوت ماهيت سه ناسيوناليسم فوق، يعني ناسيوناليسم «فروپاشنده ـ الحاقگرا »ي عرب و ترك و ناسيوناليسم «نوسازي گرا» ايراني، نه تنها جريان ناسيوناليسم عرب و ترك را به سوي «افراطيگرايي و گسترشطلبي سرزميني» (براي ادغام سرزمينهاي «هم قوم» در كشورهاي عربي و تركيه) كشاند، و ناسيوناليسم ايراني را هم‌چنان در حالت «اعتدال گرايي» نگه داشت، بلكه باعث شد كه ناسيوناليستهاي عرب و ترك، در مقايسه با ايران، تلاش بيشتري براي نظريهپردازي درباره اهميت و اهداف ناسيوناليسم خود به عمل آورند.

يكي از عواملي كه باعث كثرت كارهاي نظري پيرامون ناسيوناليسم عرب و ترك شد، همان ويژگي «پان» بودن و به عبارت ديگر «الحاقگرايي» آن‌ها بود، كه پان عربيستها و پان تركيستها را حتي پس از بنيانگذاري كشورهاي عربي و ترك در رابطه با دستيابي به اهداف مورد نظر متقاعد نكرد. به همين دليل بود كه نظريهپردازان پان عرب و پان ترك، پس از سالهاي جنگ جهاني اول نيز به شرح و بسط ايدئولوژي خود و اصول برنامهها و اهداف آن، در جهت توجيه الحاق ساير سرزمينها به كشورهاي عربي يا تركيه دست زدند.


ناسيوناليستهاي ايراني، به دليل غيرالحاقگرا بودن، و توجه به بازسازي اقتصادي ـ سياسي نظام و جامعه ايراني، در صدد نظريهپردازي درباره اهداف، اصول و برنامههاي ناسيوناليسم ايراني برنيامدند، و تلاشهاي خود را بيش‌تر در راه مبارزه با استعمار خارجي يا استبداد داخلي معطوف كردند.

ويژگي «پان» و «الحاق گرايانه» بعدي ناسيوناليسم عرب و ترك باعث بروز كشمكشهاي دروني در خاورميانه پس از فروپاشي امپراتوري عثماني شد و اين سه جريان ناسيوناليستي را در برابر هم قرار داد. نه تنها اعراب و تركها بر سر برخي سرزمينهاي امپراتوري سابق عثماني، نظير ايالت اسكندرون ( كه تركيه و سوريه هر دو مدعي آن بودند و فرانسويها در 1939 آن را به تركيه واگذار كردند) با يكديگر كشمكش پيدا كردند، بلكه بر سر «الحاق» سراسر سرزمينهاي خاورميانهاي با ملتهاي ديگر به نزاع پرداختند.

نكته جالب اينجاست كه هر دو جريان الحاق گرا و رمانتيك «پان عربيسم» و «پان تركيسم» به بخشهايي از سرزمين ايران چشم طمع دوخت و در صدد الحاق آن به جهان عرب يا تركيه (يا امپراتوري رويايي تركها) برآمدهاند.

بدين گونه بود كه «پان عربيسم» در سالهاي پس از دهه 1920، بخشهاي عمدهاي از ايران، نظير خوزستان، خليج فارس و جزاير ايراني آن، و حتي بلوچستان (2) را سرزمينهاي عربي ميخواند و در گفتار و كردار درصدد الحاق آن‌ها به جهان عرب بود. از سوي ديگر «پان تركيسم»، ترك زبان بودن بخشهايي از مناطق ايران را، وسيلهاي در جهت آرمانهاي الحاق گرايانه قرار داد، و در مقاطع مختلف تاريخي در صدد الحاق آن‌ها برآمد. همين الحاقگرايي دو جريان «پان عربيسم» و «پان تركيسم» و دعاوي آن‌ها درباره سرزمينهاي ايران باعث شد كه بعدها يك جريان كوچك « پان ايراني» از دورن ناسيوناليسم ايراني ظهور كند و به دعاوي الحاقگرايانه فوق پاسخ گويد.

بدين ترتيب «پان ايرانيسم» نه به عنوان يك جريان اوليه و ذاتي ناسيوناليسم ايراني، بلكه به عنوان يك حركت ثانوني و در پاسخ به دعاوي ارضي و توسه طلبي پان عربيسم و پان تركيسم نسبت به ايران ظهور كرد. (3) با اين همه اين جريان «پان ايراني» در مقايسه با دو جريان ديگر پان عربي و پان تركي، معتدلتر بوده و بيش‌تر موضع تدافعي و فرهنگي داشته است تا تهاجمي و «الحاق گرا». (4)

____________________________________________________
پينوشت ها:
1ـ ر. ك. مذاكرات محرمانه ماكماهون (نماينده انگلستان) و شريف حسين رهبر ناسيوناليستهاي عرب، جهت هماهنگي اقدامات نظامي عليه عثماني در: حميد احمدي، ريشههاي بحران در خاورميانه، تهران، انتشارات كيهان، 1377، صص 137 ـ 140)
2ـ پان عربيستهاي افراطي، نظير رژيم بعث عراق و رياض نجيبالريس وپژوهشگر عرب ساكن پاريس، با سرهمبندي برخي مسايل تاريخي مدعي عربي بودن بلوچستان شده و خواستار تلاش گسترده اعراب براي رهاسازي بلوچستان از خاك ايران و اعاده هويت به اصطلاح عربي آن شدهاند. در اين باره ر.ك: حميد احمدي قوميت و قومگرايي در ايران، افسانه و واقعيت، تهران، نشر ني، 1379، صص 323 ـ 325.
3ـ محمود افشار يكي از ناسيوناليستهاي ايران، در يكي از مقالات خود، به روشني توضيح ميدهد كه پان ايرانيسم تحت تاثير انديشههاي الحاق گرايانه پان تركيسم و پان تورانيسم به وجود آمد. وي ضمن توضيح تلاشهاي الحاق گرايانه پان تركيستها عليه ايران، در اروپا، عثماني و تركيه نوين ميگويد:
من از همان ايام تحصيل و معاشرت با عثمانيها كاملا به افكار آنها پي بردم و پان ايرانيسم را من از پان تورانيسم آموختم.
ر.ك.: دكتر محمود افشار يزدي، گنجينه مقالات: جلد اول، مقالات سياسي يا سياست نامه جديد، تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1368، ص 528.
4ـ نمونهي انديشه پان ايرانيسم معتدل و مخالف الحاقگرايي را ميتوان در نوشتههاي دكتر محمود افشار پيدا كرد. وي با صراحت تمام هر گونه انديشه و گرايش الحاقگرايانه از سوي ايرانيها را رد كرده است. وي در جايي ضمن مخالفت شديد با الحاقگرايي ميگويد:
در اين گفتار نظر خود را نسبت به «پان ايرانيسم» روشن ميكنم. سابقا هم راجع به هفده شهر قفقاز و ديگر نقاط خارج از حدود كنوني ايران در كتاب سياست اروپا و مجلهي آينده و ديگر جرايد نوشتهام كه ايران نبايد نسبت به آن‌ها نظر سياسي و ارضي داشته باشد ... نوشتن مقالاتي از اين نوع ... و بلندپروازيهاي بيهوده، جز ايجاد سوء تفاهم در ميان همسايگان ما، و به ضرر ايران، نتيجهاي ندارد.
ر. ك: محمود افشار يزدي، افغاننامه، جلد سوم، تهران: بنياد موقوفات دكتر افشار، 1380، صص 478 ـ 479، و نيز صص 475 ـ 488.

ریختن آب پشت سر مسافر



هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه ميكرد. هرمزان كه يكي از فرمانداران جنگ قادسيّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زماني كه هرمزان در نتيجه خيانت يك نفر با وضعی نااميد كننده روبرو شد، نخست در قلعهاي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده عربها آگاهي داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد كرد.

ابوموسي اشعري نيز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و وي را به مدينه نزد عمربن الخطاب ملعون بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي اشعري دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسير شده بودند، گردن بزنند. . (البلاذري، فتوح البُلدان، به تصحيح دكتر صلاحالديّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)
پس از اينكه عربها هرمزان را وارد مدينه كردند، ... لباس رسمي هرمزان را كه ردائي از ديباي زربفت بود كه عربها تا آن زمان به چشم نديده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذين» نام داشت بر سرش گذاشتند و ويرا به مسجدي كه عمر ملعون در آن خفته بود، بردند تا عمر ملعون تكليف هرمزان را تعيين سازد. عمر ملعون در گوشهاي از مسجد خفته و تازيانهاي زير سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهي به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس اميرالمؤمنين كجاست؟» تازيهاي نگهبان به عمر اشارهاي كردند و پاسخ دادند: «مگر نميبيني، آن اميرالمؤمنين است.»
سپس عمر ملعون از خواب برخاست. عمر ملعون نخست كمي با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.
هرمزان درخواست كرد، پيش از كشته شدن به او كمي آب آشاميدني بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامي كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشاميدن آب درنگ كرد. عمر سبب اين كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بيم دارد، در هنگام نوشيدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اينكه هرمزان از عمر اين قول را گرفت، آب را بر زمين ريخت. عمر نيز ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت. این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند.

دشمنان تاریخی ایرانیان چه کسانی هستند؟




آدمی وقتی گزارش شکنجه ی جوان دلیر ایرانی، توسط افسر عرب عراقی در جریان جنگ تحمیلی را میخواند، براستی به یاد شکنجه بابک خرمدین، قهرمان ملی ایرانیان در مقابل اعراب می افتد. اکنون، پانترکیست ها از یک سو، خود را به دروغ، پیروی بابک معرفی می کنند و از دیگر سو، دست در دست اعراب ریز و درشت دارند، و چنان با اعراب نرد عشق باخته اند، که گویی اینان هر دو از یک خانواده و ریشه و در یک راستا هستند. شواهد تاریخی ایران نشان می دهد ترکان با تبار آسیای میانه و اعراب، همواره در دشمنی با ایرانیان، متحد و یکسان عمل کرده اند و اکنون نیز پان ترکیسم و پان عربیسم، در دشمنی با ایران و ایرانی به یک اتحاد استراتژیک دست یافته اند که نشانه های آنرا می توان در همنوایی، هم صدایی و هم گامی آنان در عرصه های منطقه ای، و همچنین رسانه ای دولتی و غیر دولتی وابسته بدانان و اینترنت دید.

ترکان آسیای میانه ، عنصر فرودستی در دستگاه خلیفه ی عباسی بودند که با همکاری تازیان ، بابک خرمدین قهرمان استقلال ایرانیان را به بند کشیدند، و سپس به دستور معتصم خلیفه عباسی که از مادری ترک زاده شده بود، سلاخی کردند. وحشی گری اعراب به سان وحشی گری مغول ها، در مثله کردن دست، چشم، گوش، بینی و پا، کتابسوزی و تجاوز وحشیانه به زنان و کودکان نمود یافته است. اعراب به عنوان یک رفتار تاریخی همواره به این اعمال دست یازیده اند. اصولا می توان با استناد به قوانین وراثت، دژآگاهی (وحشی گری) را به مثابه ی یک رفتار نهادینه در کردار اعراب مشاهده نمود. شاهد این اعمال را، حتی می توان در به شهادت رساندن بی رحمانه ی امام حسین (ع) در تاریخ اسلام نیز مشاهده نمود. امام علی همواره از بدکرداری این قوم با چاه سخن می گفت و می فرمود:خدایا مرا از اینان بگیر و بهتر از من را نصیب شان بفرما،خدایا حرام زاده ثقیف را بر اینان مسلط کن.

این وحشیگری نیز، در هنگامه ی حمله ی اعراب و حتی تا چند دهه پس از آن، به کشور ایران دیده می گردد. طبری می نویسد: « سال 90 ق. قتیبه بر طالقان چیره شد و چون مردم، بسیار مقاومت کرده بودند، گروه بیشماری را به دار آویخت و از این دارها دو صف چهار فرسنگی تشکیل داد (طبری،4/1289)» و یا در جایی دیگر می نویسد: « سال 92 ق. 4 هزار اسیر از مردم خام جرد را نزد او آوردند، همه را سر بریدند. امیران عرب کندی و تیزی شمشیرها را برگردن اسیران می آزمودند (طبری،4/1289)»

این در حالی است حکومت های اشغالگر عربی و خلفای عرب ، زبانها و نیم زبانهای محلی را با خشونت به نابودی کشانده بودند. در همین رابطه ابوریجان بیرونی می نویسد:
« قتیبه، دبیران و هیربدان خوارزم را کشت، هر چه نوشته و کتاب داشتند نابود کرد چندان که مردم به کلی بی سواد شدند و تاریخشان به دست فراموشی سپرده شد. آثار الباقیه، 293» برای وحشی گری اعراب نمیتوان حدی تصور نمود، طبری می نویسد: « سال 99 ق. مردم گرگان بر امیر عرب شوریده او را همراه با 4 هزار سربازش به قتل رساندند. یزید بن مهلب سوگند خورد که از مردم گرگان آنقدر بکشد که جویی از خون به راه افتد، آسیابی را بگرداند و از آن نان بپزد و بخورد. وی همان سال سوگند خود را جامه ی عمل پوشانید (طبری،4/1325)»

در حال حاضر نیز این خشونت ها و اعمال را می توان در اقدامات اعراب کنونی نیز ملاحظه نمود، منطقه "دارفور" در سودان به خوبی نمایانگر وحشی گری بی حد و حصر به غیر اعراب است. 

جنایات هولناک اعراب عراقی در جنگ تحمیلی، حتی در مقابل اعرابی که برای شان گوسفند بریدند و سپس با زبونی به شهرهای شیراز و مشهد و...گریختند و سپس با گستاخی تمام از خاطرات نبردهای شان جبهه سخن راندند.، انسانیت را شرمسار می نماید. هم از اینروست که، منافع ملی ایرانیان حکم می کند، اعراب را عرببدانیم و هرگز تصور ننماییم، پیوند های دینی میتواند از اعراب مسلمان، یک متحد استراتژیک بسازد. 

سیاست مداران و دولتمردان ِ ایرانی باید با نگرش، به جنایات تاریخی اعراب در قبال ایران و ایرانی، همواره بر این اصل پافشاری نمایند که، هیچ گاه عرب با ایران و ایرانی سر سازش همیشگی نخواهند داشت. 
یادمان باشد دولتمردان کنونی عراق، ضمن اینکه در شرایط فعلی از حداقل استحکامی برخوردار نیستند، اما در چند ماهه گذشته از زبان رئیس جمهور انتصابی اش، جلال طالبانی، سخن ِ صدام حسین نگون بخت را تکرار کرده که، قرارداد الجزایر در خصوص اروند رود را قبول ندارند. شگفت اینکه تلویحا نیز از ادعای واهی و گستاخانه امارات متحد عربی در خصوص جزایر سه گانه همیشه ایرانی، حمایت می نمایند. به عنوان یک نتیجه ی کلی، یک اصل بی خدشه و استوار در تنظیم روابط با اعراب را باید مد نظر داشت، و آن این که، عرب، عرب است و به عربیّت، بیش از هر چیز دلبسته است. میشل عفلق (واضع نظریه حزب بعث) سوری می گوید « امّ عربیه واحد!!! » و این مفهوم به عنوان یک اصل نژادی، در تمام تصمیم گیری های اعراب نقش اساسی بازی می نماید. بنابراین ساده انگاری است که، اعراب را دوست ایران دانسته و به سوی آنان دست همراهی و یاری دراز کنیم، چه اینکه قاطبه ی اعراب، به ایران و ایرانی روی خوش نداشته و در بیشتر موارد با آن دشمنی می کنند. 
به گزارش هولناک زیر توجه نمایید.

آغاز نقل قول « با دستگیری یک افسر ارشد گارد ریاست‌ جمهوری عراق، گوشه‌ای دیگر از جنایات صدام معدوم در کشتار اسرای ایرانی فاش شد. 
به گزارش ایسنا، دکتر الجنابی، پژوهشگر عراقی با اعلام این خبر گفت: این افسر بعثی از جلادان ماشین جنایت جنگی صدام علیه مردم عراق و ایران است که در پرونده خود اوراق سیاه بسیار زیادی دارد.وی افزود: فرد دستگیر‌شده «سرهنگ عبدالرشید الباطن» نام دارد و بازپرس ویژه گارد ریاست‌جمهوری عراق در جنگ علیه ملت ایران بوده است.او ادامه داد: این سرهنگ بعثی به‌ خوبی به زبان فارسی و فرهنگ و تاریخ ایران مسلط است و قبل از شروع جنگ تحمیلی علیه ایران توسط استخبارات ویژه عراق و صدام برای تحصیل زبان فارسی به تهران اعزام می‌شود.
وی می‌افزاید: سرهنگ عبدالرشید در بهار سال ۱۹۷۵ میلادی (اوایل دهه‌ ۵۰ شمسی) در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده است و با شروع جنگ و تجاوز بعثی‌ها به ایران ماموریت می‌یابد اسرای ایرانی خط مقدم جبهه‌ها را بازجویی و از آنان کسب اطلاعات کند.
این افسر بعثی عراقی که چند بار مستقیما به صدام معدوم گزارش داده است به ‌خاطر جنایات جنگی بی‌شمار خود به دریافت مدال و نشان از سردار نگون‌بخت قادسیه نائل شده است.
عبدالرشید می‌گوید: به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به‌ ویژه گارد ریاست جمهوری که مستقیما از صدام دستور داشتند بیش از هزار اسیر ایرانی را کشته‌ام.
این جنایتکار جنگی در جریان بازجویی‌های خود اعتراف می‌کند که اسرای ایرانی را قبل از شهادت شکنجه‌های شدید می‌داده است به‌ طور مثال وی در خصوص یک اسیر ایرانی که براثر اصابت مین، پایش را از دست داده بود، می‌گوید: زمانی که این اسیر را بازجویی می‌کردم به‌علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش کردم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر دو دقیقه پس از قطع، محل قطع‌شده را با فندک می‌سوزاندم تا این‌که تمام انگشتانش را بریدم اما مقاومت حیرت‌آور او که بسیار جوان هم بود مرا خشمگین ساخت و با اره پای او را نیز قطع کردم اما این اسیر ایرانی هیچ اطلاعاتی نداد.

این جنایتکار جنگی که در پرونده‌اش کشتار و اعدام‌های فجیع شیعیان و اکراد عراقی نیز دیده می‌شود در ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۵ و در سال پنجم جنگ نیز در یک قتل عام اسرای ایرانی ۲۲ رزمنده جمهوری اسلامی ایران را که همگی زیر ۲۰ سال سن داشتند با شلیک تیرخلاص برسرشان به شهادت می‌رساند. این اسیران همگی دست‌هایشان بسته بود و قربانی وحشیگیری این جنایتکار جنگی شده‌اند.
دکتر الجنایی اضافه می‌کند: جنایات عبدالرشید الباطن در سال‌هایی به‌دستور صدام روی می‌داده است که رژیم منفور بعث مورد حمایت‌های قدرت بزرگ آمریکا، شوروی و کشورهای مدافع حقوق بشر اروپایی قرار داشته است.
وی از قول این جنایتکار بعثی می‌گوید: سرهنگ عبدالرشید تایید می‌کند که صدام در اعدام بیش از ۴۵۰ اسیر ایرانی مستقیما و به اتفاق گروهی از همراهان همیشگی خود در تیم حفاظتش دست داشته است.او می‌گوید: بر روی برخی از اسرای تیرباران شده آهک یا مواد شیمیایی یا اسید می‌پاشیدم تا اثری از آنها باقی نماند. این بعثی جنایتکار تصریح می‌کند که تا آنجا که در جریان بوده است ماشین جنگی جنایات صدام معدوم شش هزار اسیر ایرانی را به‌شکل فجیعی به شهادت رسانده است. پایان نقل قول»

هویت ایرانی در معرض هجوم بیگانگان و مسئولیت ایرانی بودن

«هویت» هر ملت و کشوری ، اصلی‌ترین و نیرومندترین عامل نگه‌دارنده آن ملت و کشور، در مقابل هجوم‌های نظامی، فرهنگی و تبلیغاتی ـ سیاسی است. برخلاف کشورهای نوپیدا، که «هویت ملی» آنها سابقه‌ای در تاریخ ندارد، ایران و هویت ایرانی، از سابقه‌ای چند هزار ساله در تاریخ برخوردار است. بعد از برپایی حکومت فراگیر شیعی (حکومت وحدت ملی) در ایران به رهبری شاه اسماعیل صفوی، هویت ملی ایرانی‌ها منسجم‌تر شد و این هویت، به عنوان منبعی قدرت بخش ، ایرانیان را در حفظ تمامیت ارضی و حکومت شیعی و فرهنگ ایرانی پایدارتر کرد. بی‌گمان دلبستگی به تشیع و ایران ـ که هویت ملی ایرانی‌ها بر این دو عامل استوار است ـ چندان قدرتی به ایرانی‌ها داده است که رهبران باکفایت و لیاقتمند ایران با تکیه بر همین عوامل، توانسته‌اند ایران و حکومت شیعه را طی قرنها از تجاوزات و گزند بیگانگان و قدرتهای بزرگ حفظ کنند.
در جنگ چالدران، هیجده هزار سرباز شیعه ایران در مقابل دویست هزار سرباز ترک عثمانی تا آخرین نفس جنگیدند... درجنگ روسیه با ایران نیز، پیروزیهای ایرانی‌ها مرهون انگیزه میهنی و مذهبی آنها بوده است، بخصوص در دور دوم جنگ که با اعلام جهاد توسط علما، دهها هزار ایرانی به جبهه سرازیر شدند و 17 ولایت قفقازی بخصوص ایران شمالی (اران/ جمهوری آذربایجان) را از اشغال روسها آزاد کردند که این پیروزی‌ها به علت بی‌کفایتی دربار ایران به شکست انجامید...
از آن روی که «هویت ملی» برای ملت ایران و البته هر ملتی از اهمیت اساسی و حیاتی برخوردار است، هرگاه که ملت ایران احساس کرده‌اند، «هویت ملی» آنها با تهدید مواجه شده، به شدت واکنش نشان داده‌اند. جنگی که با حمایت آمریکا و توسط رژیم صدام بر ایران تحمیل شد، اقدامی برای تجزیه ایران و تخریب هویت ایرانی بود. در این حال، ملت ایران به شدت واکنش نشان دادند که سرازیر شدن صدها هزار رزمنده از نقاط مختلف کشور به جبهه‌های جنگ برای حفظ تمامیت ارضی، جلوه‌ای از واکنش ملی برای حفظ هویت ایرانی بود.طی ده سال گذشته، برنامه‌ریزی، سرمایه‌گذاری و اقدامات گسترده‌ای از سوی آمریکا و متحدان غربی آن با همکاری برخی کشورهای همسایة ایران ، برای «تخریب هویت ملی ایرانی» صورت گرفته است. این اقدامات در سطح جهانی و نیز در داخل ایران پیگیری می‌شود. تحرکاتی مانند استفاده از عبارت جعلی به جای «خلیج فارس» توسط مؤسسة ‌نشنال جئوگرافیک و تولید فیلم 300 توسط هالیوود و ... تنها بخش‌هایی آشکار از تلاش آمریکا برای تخریب هویت ایرانی است. اما یکی از مهم‌ترین اقدامات آمریکا برای «تخریب هویت ملی ایرانی» ، ایجاد گروههای مختلف تجزیه‌طلب قومی (اپوزوسیون تجزیه‌طلب) یا تلاش برای ترویج قوم‌گرایی درمیان ملت ایران و تجزیة فرهنگی این ملت واحد است. 
طی ده سال گذشته، گروهکها و تشکل‌های متعددی به نام اقوام ایرانی (بلوچ‌ها، عربها، آذری‌ها، ترکمن‌ها، کردها) با برنامه‌ریزی و حمایت مالی ـ سیاسی و تبلیغاتی آمریکا ایجاد شده‌اند. این گروهکها به تناسب شرایط خود و محیط، از راهزنی و ترور گرفته تا شورش و اغتشاش خیابانی را مرتکب می‌شوند، اما مهم‌ترین کارکرد آنهابرای آمریکا، مبارزه با «هویت ایرانی» است. به بیان روشن، جنگ هشت ساله تحمیلی آمریکا به ملت ایران، هدفی جز تخریب و نابودی هویت ایرانی نداشت، در جنگ هشت ساله، ابتدا می‌خواستند ایران را تجزیه و تخریب کنند تا هویت ایرانی را از بین ببرند، لیکن بعد از ناکام ماندن در تخریب و تجزیه کشور ایران، اکنون سالهاست که می‌خواهند، ابتدا «هویت ایرانی و ایرانیّت» را تخریب و تضعیف کنند تا به تبع آن، ایران نیز دچار تجزیه شود. بدین منظور، یکی از مهم‌ترین وظایف تعریف شده برای گروهها و محافل ضدایرانی و قومی در داخل و خارج از کشور، مبارزه با هویت ایرانی و تفکر ایرانی‌ ـ شیعی است. بررسی مطبوعات، سایت‌ها و وبلاگها و شبکه‌های رادیویی ـ تلویزیونی وابسته به بیگانگان و محافل تجزیه طلب‌ قومی نشان می‌دهد که تلاش برای تخریب هویت ایرانی، مهم‌ترین هدف بیگانگان و محافل و تشکل‌های وابسته به آنها می‌باشد.(و در لباس ایران دوستی و تاکید بسیار و تعصب وار بر تاریخ ایران «عرب مخفی»)برخی از محورهای کاری آنها برای تخریب و تضعیف هویت ایرانی چنین است:
1- تلاش برای ایجاد حس نفرت و بدبینی بین اقوام ایرانی (گسست اقوام) و زمینه‌سازی برای اغتشاشات و شورشهای قومی.
2- زیر سؤال بردن تاریخ شکوهمند ایران با انتشار مقالات و کتابها توسط نویسندگان قلم بمزد. 
3- تبلیغات علیه زبان ملی (زبان پارسی) و تلاش برای ایجاد تقابل بین زبان ملی با زبانهای محلی و قومی.
4- تبلیغات علیه نمادهای فرهنگ و هویت و تاریخ ایران مانند تخت جمشید و شاهنامه فردوسی و ...
5- تحریف شخصیت‌های جهانی ایران مانند فردوسی، نظامی گنجوی، شهریار ، شاه اسماعیل صفوی ، مولوی و ...
6- تبلیغ و نظریه‌پردازی برای «فدرالیسم» به جای حکومت مقتدر مرکزی برای سست کردن وحدت ملی.
7- احیا و ترویج فرقه‌های ضالة مذهبی مانند بهائیت ، وهابیّت و ترویج خرافه‌گرایی. 

به نظر می‌رسد ، مهم‌ترین ضعف دستگاهها و مراجع مسوول و مراکز سیاسی ـ فرهنگی تصمیم‌‌گیر در ایران، عدم درک عمیق از اقدامات گسترده دشمن برای تخریب بنیانهای هویت ملی ، و در نتیجه عدم مقابله صحیح با ماجرا می‌باشد. بایستی این نکته را دریافت که پیروزی در جنگ هویت، و حفظ و تحکیم هویت ملی در هجوم گستردة بیگانگان، بسیار پُراهمیت‌تر از پیروزی در جنگ هشت ساله است، اما پیروزی در جنگ فرهنگی نیز دشوارتر از جنگ فیزیکی است، هم برای دشمن و هم برای ما. زیرا که جنگ هویت، جنگی پیچیده، ظریف و طولانی است. این جنگ در وسعت ذهن‌ها و اندیشه‌ها اتفاق می‌افتد و ابزار آن نه تفنگ و توپ، که قلم و رسانه و خبر و شعر و داستان و هنر و مقولاتی از این دست است. پیروزی در جنگ هویت، موفقیت‌های بزرگی را برای ملت ایران می‌تواند در پی داشته‌باشد که یکی از اساسی‌ترین این موفقیت‌ها، تثبیت موقعیت و جایگاه فرهنگی ایران (قدرت فرهنگی) در منطقه و جهان است.

جنگ هویت که دشمن آغازگر آن است و اکنون به مثابة‌ تهدیدی نیرومند تلقی می‌شود، در صورت برنامه‌ریزی کلان و بسیج نیروها و نخبگان، قلمداران و هنرمندان و نظریه‌پردازان برای مقابله با آن ، می‌تواند به فرصتی ارزشمند برای تعمیق و گسترش هویت ایرانی تبدیل شده و موجب بسط این هویت شکوهمند و پیامهای شیعی و آزادیخواهانه آن در منطقه بخصوص جهان تشیع و جهان اسلام‌ گردد که در این صورت به تهدیدی قدرتمند و زوال ناپذیر علیه آغازگران جنگ هویت و عوامل آنها تبدیل می‌گردد.
مطلب از ایران شمالی