۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

بازیهای ورزشی تیس کوپان 291 سال پیش از المپیک در ایران



اونتاش گال پادشاه سرزمین ایلام ( نام قدیم سرزمین ایران ) در 1265 سال پیش از میلاد ، دو فرزند داشت به نامهای تیس و کوپان این دختر و پسر که دو قلو بودند همواره بر سر تواناییهای خویش جنگ و ستیز داشتند .

پدر یک دوره مسابقات ورزشی بین این دو برگزار نمود . پس از آن مسابقه پادشاه اونتاش گال بر آن شد این کار را به شکل بسیار گسترده تری انجام دهد و از این رو در همان محل که امروزه به نام تیس کوپان ( در نزدیکی بندر چابهار ) شهرت دارد مسابقات جهانی تیس کوپان را هر ساله برگزار می نمود یعنی 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان .
نکته مهم این است که این مسابقات ۷۱۵ سال یعنی تا پایان دودمان مادها در ایران ادامه یافت .


مسابقات تیس کوپان ( 1265 تا 550 پیش از میلاد مسیح )
اونتاش گال پادشاه ایران که در آن زمان ایلام نامیده می شد و حکومتش از شهر نیمروز (در افغانستان کنونی ) بود تا رود دجله ، پس از رسیدن به قدرت در سال 1265 پیش از میلاد دو کار بزرگ انجام داد اول آنکه شهری جدید به نام اونتاش بنا کرد و در آن زیگورات برپا ساخت ، دیگر آنکه مسابقات و آوردهای ورزشی برگزار می نمود که ورزشکاران از خاور و باختر جهان به تیس کوپان ( محلی در نزدیکی چابهار کنونی ) می آمدند تا آورد جانانه ایی را برگزار نمایند .
مسابقات تیس کوپان در سرزمین ایران باستان 291 سال پیش از مسابقات المپیک در یونان برگزار می شد . و البته نکته اساسی در اینجا این بود که مسابقات تیس کوپان صرفا ورزشی بود اما در بازیهای المپیک یک جشن مذهبی بود که برای ادای احترام به زئوس (پادشاه خدایان یونان) در صحن مربوط به او برگزار می‌شد . و شرکت کنندگان آن مسابقات همه اهل شهر آتن بودند و حتی در حد کشور یونان هم نبود .
آوردهای تیس کوپان هر سال در فصل پاییز از پانزده مهر آغاز و تا سوم آبان ماه ادامه می یافت . باستانشناسان معتقدند پایان فصل تابستان و کشاورزی باعث می شد همه با خیالی آسوده در این مسابقات شرکت کنند این آوردها در نه دسته ، در رشته های کشتی ( تنها برای مردان ) ، تیر و کمان (زنان و مردان ) ، شنا ( فقط مردان )، چوگان (مردان و زنان ) و شمشیربازی ( تعدادی از شمشیر های چوبی آن مسابقات امروزه از تپه باستانی تیس کوپان بدست آمده ، شمشیر بازی هم برای زنان و هم مردان بود است ) ، وزنه برداری ( فقط برای مردان و به شیوه ای خاص ) ، دو ( زنان و مردان ) ، اسب دوانی ( مردان و زنان ) و پرتاب نیزه ( مردان و زنان ) برگزار می شد .
جوایز تنها به نفرات نخست داده می شد البته جوایز آن آوردها در نوع خود بی نظیر بوده است چرا که به هر یک از قهرمانان صدفی پر از مروارید اهدا می گشت صدف ها را از جزیره لاوان می آوردند .
* تیس کوپان را به این شکل هم می نویسند طیس کوپان

(احمد شاملو، پتیاره یی از تبار ضحاک)


شاملو: تمام تاريخ‌ ایران ساختگى‌ است‌، فريب‌ و دروغ‌ شاخ‌دار است‌، تحريف‌ ريشخندآميز حقيقت‌ است

شاملو: داريوش ‌ در سنگ‌نبشته‌ى‌ کذايى‌ خود نوشته؛ گئوماتا را زنجيرکرده‌ پيش‌ من‌ آوردند. من‌ به‌ دست‌ خويش‌ گوش‌ها و بينى‌ او را بريدم‌ وچشمانش‌ را از کاسه‌ برآوردم‌. او را همچنان‌ در غل‌ و زنجير در دربار من‌ برپا نگهداشتند و؛مردم‌ سلحشور همگى‌ او را ديدند. پس‌ از 
آن‌ فرمان‌ دادم‌ تا او را در اکباتانه‌ بر نيزه‌ نشاندند.نيز مردانى‌ را که‌ هواخواه‌ او بودند در اکباتانه‌ در درون‌ دژ بر دار آويختم‌.» 


شاملو: چيزى‌ که‌ فردوسى ‌ از شما قايم‌ کرده‌ و درجاى‌ خود صدايش‌ را بالا نياورده‌ انقلاب‌ طبقاتى‌ او بوده‌؛ ثانياً با کمال‌ حيرت‌ درمى‌يابيد آهنگر قهرمان‌ دوره‌ى‌ ضحاک ‌ جاهلى‌ بى‌سروپا و خائن‌ به‌ منافع‌ طبقات‌ محروم‌ از آب‌ درآمده‌! 



شاملو: حکومت‌ ضحاک ‌ ِ افسانه‌اى‌ يا بردياى‌ تاريخى‌ را ما به‌ غلط‌، به‌ اشتباه‌، مظهرى‌ از حاکميت‌ استبدادى‌ و خودکامگى‌ و ظلم‌ و جور و بى‌داد فردى‌ تلقى‌ کرده‌ايم‌. به‌عبارت‌ ديگر شايد تنها شخصيت‌ باستانى‌ خود را که‌ کارنامه‌اش‌ به‌ شهادت‌ کتيبه‌ى‌ بيستون‌ و حتا مدارکى‌ که‌ از خود شاهنامه ‌ استخراج‌ مى‌توان‌؛ کرد، سرشار از اقدامات‌ انقلابى‌ توده‌يى‌ است‌ بر اثر تبليغات‌ سويى‌ که‌ فردوسى‌ براساس‌ منافع‌ طبقاتى‌ و معتقدات‌ شخصى‌ خود براى‌ کرده‌ به‌ بدترين‌ وجهى‌ لجن‌مال‌ مى‌کنيم‌ و آن‌گاه‌ کاوه‌ را مظهر انقلاب‌ توده‌اى‌ به‌حساب‌ مى‌آوريم‌ در حالى‌ که‌ کاوه ‌ در تحليل‌ نهايى‌ عنصرى‌ ضدمردمى‌ است‌.



شاملو: بلندگوهاى‌ رژيم‌ سابق‌ از شاهنامه ‌ به‌ عنوان‌ حماسه‌ى‌ ملى‌ ايران‌ نام‌ مى‌برد، حال‌آن‌که‌ در آن‌ از ملت‌ ايران‌ خبرى‌ نيست‌ و اگر هست‌ همه‌ جا مفاهيم‌ وطن‌ و ملت‌ را در کلمه‌ى‌ شاه‌ متجلى‌مى‌کند. خوب‌، اگر جز اين‌ بود که‌ از ابتداى‌ تأسيس‌ راديو در ايران‌ هرروز صبح‌ به‌ ضرب‌ دمبک‌ زورخانه‌ توى‌ اعصاب‌ مردم‌ فرويش‌ نمى‌کردند. آخر امروزه‌ روز فرّ شاهنشهى‌ چه‌ صيغه‌اى‌ است‌؟ و تازه‌ به‌ ما چه‌ که‌ فردوسى ‌ جز سلطنت‌ مطلقه‌ نمى‌توانسته‌ نظام‌ سياسى‌ ديگرى‌ را بشناسد؟ 



شاملو: ميان‌ مجانين‌ تاريخى‌ حساب‌ کمبوجيه‌ى ‌ بينوا از الباقى‌ جداست‌. اين‌ آقا از آن‌ نوع‌ مَلَنگ‌هايى‌ بود که‌ براى‌ گرد و خاک‌ کردن‌ لزومى‌ نداشت‌ دور و برى‌ها پارچه‌ى‌ سرخ‌ جلو پوزه‌اش‌ تکان‌ بدهند يا خار زير دمبش‌ بگذارند. چون‌ به‌قول‌؛ معروف‌ خودمان‌ از همان‌ اوان‌ بلوغ‌ ماده‌اش‌ مستعد بود و بى‌دمبک‌ مى‌رقصيد. اين‌ مردک‌ خل‌وضع‌ (که‌ اشراف‌ هم‌ تنها به‌همين‌ دليل‌ او را به‌تخت‌ نشانده‌ بودند که‌ افسارش‌ تو چنگ‌ خودشان‌باشد) پس‌ از رسيدن‌ به‌ مصر و پيروزى‌ بر آن‌ و جنايات‌ بى‌شمارى‌ که‌ در آن‌ نواحى‌ کرد، به‌کلى‌ زنجيرى‌ شد. غش‌ و ضعف‌ و صرع‌ و حالتى‌ شبيه‌ به‌ هارى‌ به‌اش‌ دست‌ داد...




بلندگوهاى‌ رژيم‌ سابق‌ از شاهنامه ‌ به‌ عنوان‌ حماسه‌ى‌ ملى‌ ايران‌ نام‌ مى‌برد، حال‌ آن‌ که‌ در آن‌ از ملت‌ ايران‌ خبرى‌ نيست‌ و اگر هست‌ همه‌ جا مفاهيم‌ وطن‌ و ملت‌ را در کلمه‌ى‌ شاه‌ متجلى‌مى‌کند. خوب‌، اگر جز اين‌ بود که‌ از ابتداى‌ تأسيس‌ راديو در ايران‌ هرروز صبح‌ به‌ ضرب‌ دمبک‌ زورخانه‌ توى‌ اعصاب‌ مردم‌ فرويش‌ نمى‌کردند. آخر امروزه‌ روز فرّ شاهنشهى‌ چه‌ صيغه‌اى‌ است‌؟ و تازه‌ به‌ ما چه‌ که‌ فردوسى ‌ جز سلطنت‌ مطلقه‌ نمى‌توانسته‌ نظام‌ سياسى‌ ديگرى‌ را بشناسد؟
سخنرانی احمد شاملو. دانشگاه برکلی. کالیفرنیا



شاملو، پس از این سخنرانی که با استقبال ایرانیان غیرتمند و فرهیخته کالفرنیا در دانشگاه برکلی انجام شده بود، پس از بازگشت به ایران، یک پایش را از دست داد، و اندکی پس از آن نیز بمرُد..... آیا، پایش را از گلیم اش، درازتر کرده بود!؟

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

سندي تاريخي درباره شيوه تازش اعراب به کردستان



دوم آذر سالگرد شکست قادسيه است. بزرگان پس از اين شکست به يزگرد گفتند پايتخت را به شيراز ببرد ولي او نپذيرفت و با اين گزيرش (تصميم) نادرست، کار ايراني ها پايان يافت! نه مانند برخي ها که دنبال گناه زدايي اعراب هستند، آنها چندان هم مهربان و آشتي جويانه به ايران نيامدند! آمدن آنها با آتش جنگ، چپاول دارايي هاي، دست درازي به زنان و کودکان و اسير گرفتن و فر
وختن آنها در بازار هاي برده فروشي بوده است!
در سده گذشته، يک پوست پاره در شهر سليمانيه به دبيره پهلوي، که زمينه آن به زبان هورامي بسيارنزديک است، بدست آمده، که درآن چند بند چامه به گونه سوگنامه (مرثيه) نوشته شده است.


اين چامه ها براين گواهي ميدهند که کردها و بويژه هوراميها درآغاز اسلام آيين زردشتي داشته اند واهورامزدا را پرستش نموده اند.



دراين چامه ها تازش اعراب را به خاک کردستان به نگاره مي کشد که شهرها و روستاها را تا کرانه شهرزور، نابود و ويران مي کنند.



نويسه چامه ها:



هورمزگان رمان آتران کژان
هوشان شاردوه گوره گورگان
زور کار ارب کردند خاپور
گناني پاله هتا شاره زور
ژن و کينکان بديل فشينا ميرد
آزاتلي ره روي هونيا
روشت زردشتره ماند بيکس
بزيکانيکا هورمزد هيوجکس



که برگردان پارسي نوين اين چامه ها چنين است:



1. (هرمزگان) پرستشگاه ها ويران شدند، آتش ها خاموش گشتند. بزرگ بزرگان خود را پنهان نمودند. (هرمزگان به چم پرستشگاه ها يا مسجد هاست ودرزبان هورامي به مسجد مزگي گفته مي شود. ومسجد معرب مزگد يا مزگت است که ازمزدگه آمده يعني هرمزدگه يا گد به معني گدا که روي سخن آن گداگاه هرمزد و نيازمندان به هرمزد است).



2. عرب ستمکار دهات وشهرها را تاشهرزور خاپور و ويران نمودند.



3.زنان ودختران را به اسيري گرفتند ودليران به خون خود غلتيدند.



4.روش وآيين زردشت بيکس ماند وهرمزد به هيچ کس دلسوزي نکرد.



اين چامه که بر روي پوست آهو نوشته شده است، در موزه سليمانيه کردستان عراق نگهداري مي شود.

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

نخستین خط در جهان

طبق یافته های باستان شناسی نخستین خط جهان در تمدن بین النهرین کشف شد اما مجیدزاده باتوجه به لوح های گلی که روی آنها چند شکل هندسی کشیده شده بود به این نتیجه رسید که نخستین خط جهان متعلق به تمدن پنج هزار ساله جیرفت است. او در بسیاری از کنفرانس های علمی و معتبر باستان شناسی جهان سعی داشت تا این کشف جدید را هرچه بیشتر معرفی کند و همین امر باعث سفر باستان شناسان و پژوهشگران زیادی به
 جیرفت شد.
مجیدزاده در این باره پیش از این گفته بود که برخلاف تصور موجود درخصوص بی سوادی مردم ایران تا زمان هخامنشیان کتیبه ها و الواح کشف شده در این منطقه نشان می دهد مردم ایران شاهد تمدنی پیشرفته بوده اند که همزمان با دو تمدن بزرگ بین النهرین و مصر به نگارش مشغول بوده اند.
او با اشاره به اینکه دو هزار و 700 سال قبل از میلاد مردم در این منطقه از خط استفاده می کردند می گوید: «خطی که مردم کنار صندل از آن استفاده می کردند هیچ شباهتی با خط های تمدن های مصر و بین النهرین ندارد و خطی منحصر به فرد است».

موسيقي ايران باستان؛ موسيقي هخامنشي


1) موسیقی مذهبی :
بر اساس نوشته‌های هرودوت مورخ یونانی ، مغان هخامنشی بدون همراهی ساز و با نای سرودهای مذهبی می‌خواندند و از این نظر ، نه مثل سرود خوانان بابلی و آشوری بودند و نه تحت تأثیر اقوام سامی . موسیقی این سرودها صرفاً موسیقی آوازی بود و نه موسیقی سازی .
مشاهده می‌کنید که پرهیز از استفاده از ساز و آلات در موسیقی مذهبی از ادوار گذشته تاریخی وجود داشته و اثرات آن تا به امروز هم به چشم می‌خورد .
مسئولیت اجرای سرودهای مذهبی با موبدان خوش آواز بوده و به قول "استرابو" دانشمند یونانی این نغمه‌ها منحصر به مفاخر پهلوانی و مناجات با یزدان بوده است .


هرودوت همچنین می‌نویسد :
" ایرانیان برای قربانی در راه خداوند و مقدسات خود ، کشتارگاه و آتشکده ندارند و بر قبور مردگان شراب نمی‌پاشند ، در عوض یکی از پیشوایان مذهبی حاضر می‌شود و یکی از سرودهای مذهبی را می‌خواند . "


۲) موسیقی رزمی :
در دوران هخامنشی موسیقی به نوع دیگری هم موجود بوده است . یکی از انواع دیگر ، موسیقی رزمی یا جنگی بوده است .
گزنوفون دیگر مورخ یونانی در کتاب " سیروپدیا " می‌نویسد :
" کورش کبیر به عادت دیرینه ، در موقع حمله به ارتش آشور سرودی را آغاز کرد و سپاهیان او با صدای بلند آنرا خواندند و بعد از پایان سرود ، آزادمردان با قدم‌های مساوی و منظم به راه افتادند . کورش در وقت حمله به دشمن سرود جنگی را آغاز کرد و سپاهیان با او هماهنگ شدند . "
" کورش برای حرکت سپاه دستور داد سربازان با شنیدن صدای شیپور قدم بردارند و حرکت کنند ، زیرا صدای شیپور علامت حرکت است . "
این سرودها برای بر‌انگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان اجرا می‌شد و گزنوفون اضافه می‌کند که :
" کورش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند و این همان سرودی است که در ادوار بعد در مراسم موسوم به مرگ سیاوش خوانده می‌شد . "

موسیقی هخامنشی

این مراسم هنوز هم در بین بسیاری از طوایف ایرانی وجود دارد و بنام " سوگ سیاوشان " یا " سووشون " معروف است و بقایای این آئین قدیمی حتی در مراسم آئینی ایران بعد از اسلام نیز دیده می‌شود .
از دوران هخامنشی سازهایی باقیمانده است از آن جمله می‌توان به کرنا ، نی ، شیپور ، کوس ( نوعی ساز ضربی ) ، درای و سنج اشاره کرد .
در سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در کاوش‌های تخت جمشید در حول و حوش آرامگاه اردشیر سوم هخامنشی ، یک شیپور فلزی به طول ۱۲۰ سانتی متر بدست آمد که شبیه کرنای است . قطر دهنه آن ۵۰ سانتیمتر و جزو سازهای جنگی محسوب می‌شود .


۳) موسیقی مجلسی :
اما نوع دیگری از موسیقی بنام مجلسی نیز در آن روزگار مرسوم بوده است . موسیقی مجلسی یا همان بزمی از دیر‌باز در تمدن ایران وجود داشته است . آوازهای فراغت ، سرودهای شادی و سرور ، در جلسات بزم بکار می‌رفت و سازهای ویژه و شیوه اجرای خاص خود را داشت .
گزنوفون و هرودوت هر دو از این نوع موسیقی نام برده‌اند و دیگر مورخ یونانی " آتنه " در این باره نوشته است که :
" در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می‌شد ، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه‌هایی در مجلس شرکت می‌کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن‌ها سهم اساسی داشتند . "
http://www.livius.org/a/iran/bishapur/bishapur_mosaic2_louvre.jpg

هرودوت از وجود تعداد زیادی موسیقیدان در عصر هخامنشی یاد می‌کند و می‌نویسد که آنها در دربار نیز زندگی می‌کردند و در روزهای جشن همچون مهرگان ، سده ، نوروز و . . . به دربار خوانده می‌شدند و شادی و سرور برپا می‌کردند .
گزنوفون نیز می نویسد :
" کورش برای کیاخسار تعدادی از موسیقیدان‌ها را برگزید . . . اسکندر مقدونی از خزانه کورش ۳۲۰ فقره اسب و آلات موسیقی را بدست آورد . "
و جالب اینجاست که در سفرنامه فیثاغورث نیز به مراسم تاجگذاری داریوش اشاره شده است :
" حدود ۳۶۰ دختر خنیاگر ( نوازنده یا خواننده ) به آوازخوانی و نوازندگی می‌پرداختند .

خشایارشا نابغه ای در کاربری تاکتیکهای جنگی



مردي که پادشاه بيشتر جهان شناخته شده آن روز بود ، در شوش دوردست، بدون آگاهي يونانيان که پيروزي خود بر داتيس و آرتافرن را جشن گرفته بودند ،سرگرم برنامه ریزی نقشه هاي تازه اي در ستیز با آنان بود.هردوت مي نويسد:وقتي که خبر نبرد “ماراتون” (که در آن پيکار ايرانيان از يونانيها شکست خوردند) به داريوش شاهنشاه ايران رسيد، خشم او که در پی يورش ايوني ها به سارد ب.
..سار شديد بود دو چندان شد و عزم و اراده اش را در لشکرکشي به يونان راسخ ساخت. پس بيدرنگ ماموراني به همه جاهای قلمرو خود فرستاد و دستور داد اين بار بيشتر از دفعات پيش لشکريان، تجهيزات دريايي، اسب، وسايل باربري و همچنين ساز و برگ فراهم آوردند. بدين ترتيب فرمان شاهي تا اکناف امپراطوري رسيد و يونان هدف لشکرکشي اعلام شد. زبده ترين نفرات براي خدمات جنگي احضار شدند و تدارکات گوناگون رفته رفته تکميل شد و سراسر قاره آسيا سه سال تمام در تب و تاب جنگ به سر برد”اما مقدور نبود که داريوش بتواند انتقام خود را از آتن و ارتريا بازستاند و امپراطوري خود را تا مناطق وحشي ناشناخته اروپا گسترش دهد. او در سال 486 ق.م پس از 36 سال سلطنت در گذشت. از نظر سرنوشت امپراطوري، داريوش قبلا جانشين خود را تعيين کرده بود. او از همسر اول خود که دختر يکي از همدستانش عليه ” گئومات ” يا بردياي دروغين بود ، سه پسر داشت، و از همسر دومش ” آتوسا ” ، دختر کوروش بزرگ که از همان زمان تبديل به افسانه شده بود نيز داراي چهار پسر بود. از ميان اين دو همسر ، آتوسا نفوذ بسيار بيشتري بر شاه و دربار او داشت ، از اين رو بزرگترين پسر وي خشايارشا به عنوان وارث تخت و تاج تعيين شد.در يکي از لوحه هايي که در ” تخت جمشيد ” کشف شده نوشته شده است: ” داريوش را پسران ديگري بود ، اما چنان که ميل اهورامزدا بود ، داريوش که پدر من بود ، پس از خويشتن مرا بزرگترين کرد . وقتي که پدرم از تخت رفت (مرد) به خواست اهورامزدا من به جاي پدرم شاه شدم.”
خشايارشا در آغاز علاقه چنداني به ادامه نقشه هاي اروپايي پدرش نشان نمي داد، اما برخي از مشاوران شاه شروع به تاثيرگذاري بر او کردند. مثلا شوهر خواهرش مردونيه عقيده داشت که ” آتنيان ” نبايد بي کيفر بمانند و مي افزود که اروپا سرزمين زيبا و دلپذير و پربرکتي است که براي بهره برداري ايرانيان آماده است. سرانجام شاه نيز به شور آمد و به پيروانش گفت :” راهي را يافته ام که نه تنها مايه سربلندي و افتخار ايران خواهد شد بلکه سرزمينهاي پهناور و بسيار ثروتمند و در واقع غني تر از وطن ما بر قلمرو اين دولت افزوده خواهد شد . من با اين اقدام خويش علاوه بر خشنودي خاطر ، انتقام خواهم جست. من بر “داردانل” پل خواهم بست و از راه اروپا تا يونان لشکر خواهم کشيد و آتن را به مناسبت گستاخي که نسبت به پدرم، و خود ما به خرج داه است گوشمالي خواهم داد. حدود امپراطوري ايران تا به جايي گسترش خواهد يافت که گنبد نيلگون حد نهايي آن خواهد بود. با دستياري شما ، من سراسر اروپا را زير پا خواهم گذاشت و آن قاره را به سرزمين يگانه اي مبدل خواهم ساخت تا هيچ گاه آفتاب در قلمره ما غروب نکند “بدين سان خشايارشا سرانجام بر آن شد که برنامه نظامي پدرش تکميل کند و يک ارتش بزرگ زميني و دريايي عليه يونان تدارک ببيند. چنان که رويدادهاي آينده نشان داد ، تلاش بزرگ و توان فرساي او عميقا بر آينده اروپا و ايران تاثير گذاشت . گرچه اين تاثير آن نبود که شاه بزرگ مي خواست.

با وجود روياهاي بزرگ خشايارشا درباره فتح اروپا، مشکلاتي در شاهنشاهي ايران پيش آمد که او را ناچار کرد برنامه لشکرکشي به يونان را تا چند سال به تعويق اندازد . کمي پيش از مرگ داريوش ، مصر علم طغيان برافراشته بود و آنچه نخست براي شاه الويت داشت بازگرداندن مجدد اين منطقه ارزشمند به شاهنشاهي بود . خشايارشاه اين برنامه را در سال 484 ق. م به انجام رسانيد. او براي آنکه نشان دهد که شاهنشاه ايران هيچ گاه چنين شورش هايي را تحمل نخواهد کرد، بسيار از زمينهاي متعلق به معابد محلي را مصادره و مقررات و کيفرهاي سختي براي شورشيان و مردم محلي تعيين کرد. همچنين برادر خود ” هخامنش ” را که احساس مي کرد مي تواند به او اعتماد کند به سمت ” ساتراپ ” جديد مصر گمارد.چندي از اين واقعه نگذشته بود که اقتدار دولت مرکزي دوباره به چالش فراخوانده شد و اين بار بابل سر به شورش نهاد. در سال 483 ق.م شاه بزرگ در اکباتان بود که به او خبر رسيد ” زوپرياس ” ساتراپ او در بابل را کشته اند و مردي به نام “شاماشريبا ” خود را “پادشاه بابل” اعلام کرده است. با اين حال عمر اين شورش بسيار کوتاه بود. خشايارشا شايسته ترين سردار خود “مکابيز” را اعزام کرد ، به سرعت شهر بابل را دوباره تسخير و پيرو دستورات شاه مجازات هاي سختي را بر ان تحميل کرد. استحکامات باشکوه بيروني بابل تخريب شدند ، معابد و تنديس هاي خدايان محلي نابود گشتند و املاک شهروندان ثروتمند مصادره شد و در اختيار ايرانيان ساکن بابل قرار گرفت.واکنش خشايارشا در مقابل اين دو شورش ، نشان داد که او فرمانده نظامي سهمگيني است، هيچ گونه سرکشي را تحمل نمي کند و به هر تجاوزي به سرعت پاسخ مي دهد. صفت برجسته ديگر او مانند پدرش شکيبايي و پشتکار در مورد تهيه مقدمات جنگ بود، تدارکات نظامي در دست تهيه براي يورش به يونان شاهد اين صفت محسوب مي شد. پيش از رسيدن نيروهاي ارتش ، مهندسان و کارگران به ساختن پل شناور عظيمي بر روي هلسپونت (داردانل) پرداختند تا عبور ارتش ايران به اروپا را تسهيل کنند . بنا به گزارش هردوت:

“شيوه اين کار چنين …بود: کشتي هاي بادباني و پارويي را به منزله پايه محکم به هم بستند – 360 کشتي در سمت درياي سياه و 314 کشتي در طرف ديگر قرار دارند . سر کشتي ها در جهت جريان آب بود تا با تعديل فشاري که بر کابل ها وارد مي شد پلها از دو طرف نگهداري شوند . ، براي اين منظور به خصوص لنگرهاي سنگين را در دو جهت بالا و پايين جريان آب انداختند. لنگرهاي شرقي براي حفاظت پل در قبال بادهايي که از سمت درياي سياه مي وزيد و باقي در سمت ديگر و درياي اژه ، به منظور نگاهداري در مقابل بادهاي غرب و جنوب بود … همين که کشتي ها را پر بر جا کردند کابلها را با دستگيره هاي چوبي به دو ساحل بستند. جنس و ضخامت اين کابل ها يکسان بود ولي رشته الياف از ريسمان هاي محکم تر پاپيروس بود . سپس الوارهايي به عرض و طول پل شناور بريده از يک سو به سويي ديگر با طناب سخت بسته به قسمت بالايي بند و بست کردند. آنگاه خاک و خاشاک براي همواري بر کف آن ريخته و با افزودن لايه خاک آن را سفت و محکم کوبيدند . سرانجام در هر پهلوي پل نرده نسبتا بلندي تعبيه شد تا چارپايان در حين عبور از منظره آب نهراسند .”دو سال پيش از ساختن پل طرحي ابتکاري و استادانه آغاز شده بود . خشايارشا براي نشان دادن دورانديشي خود دستور داد کانالي از شبه جزيره ” آتوس” واقع در شمال درياي اژه حفر شود تا امکان ديگري براي عبور سريع تر ناوگاني از جنوب کوه آتوس باشد . افزون بر اين، قصد شاه از اين کار اين بود که اين راه آبي راه تجارت در ساتراپي يونان خويش را تسهيل کند . هردوت مي نويسد : ” به اين نتيجه مي رسم که خشايارشاه از پرداختن به ان اقدام هدف خودنمايي داشته و مي خواسته است حدود قدرت خويش را نشان دهد … زيرا هيچ مانعي وجود نداشت که کشتيها را از طريق خشکي به طرف ديگر حمل کنند ولي با وجود اين دستور کندن و پرداختن کانال را داد ، چرا که در اين جا عرض دريا براي عبور دو کشتي کافي نبود . “

با آن که شاه جديد از نظر نظامي شهرياري کارآمد و شايسته بود ،ولي تند خوتر از پدر بود. از کارهاي ظاهرا تند که به خشايارشا نسبت مي دهند ، واکنش وي در مقابل شنيدن خبر وقوع توفاني است که پل احداث شده بر داردانل را ويران کرده بود.هردوت مي نويسد:وقتي خبر آن فاجعه به اطلاع شاه رسيد ، خشايارشا سخت بر آشفت و دستور داد سيصد تازيانه بر “هلسپونت” بکوبند. همچنين فرمان داد هلسپونت را ادب کنند و دو رشته غل و زنجير در آن انداخته و بگويند: ” اي آب روان تلخ و شور ، اين مجازات ها را صاحبت که بدون هيچ گونه آسيبي نسبت به تو کارش را لنگ کردي مقرر داشته است. اما به هر صورت خشايارشا از روي تو عبور خواهد کرد و از اين پس احدي براي تو و به ياد تو نذر و قرباني نخواهد کرد و تو با آبي شور و گل آلود ديگر شايسته قدر و احترام نخواهي بود. ” علاوه بر مجازات مقرر ، دستور داد مسئولان ساختمان پل به اشد مجازات برسند و ساختن پل جديد به عده اي ديگر محول شود .”رخي دانشمندان اظهار عقيده کرده اند که مجازات آبراهه ، انگيزه مذهبي داشته است ، چون بنا به باورهاي کيش زرتشت آبهاي شور در اثر آلوده سازي ” اهريمن ” شور شده اند ، يا برخي ديگر اين کردار شاه بزرگ را به منظور تقويت روحيه سربازان غير ايراني دانسته اند تا به آنها نشان داده شود که پادشاه ايران حتي بر نيروهاي طبيعي مانند آب و باد فرمان مي راند . اما به هر حال اين فرضيات نمي تواند توضيح يا توجيهي براي رفتار سنگدلانه خشايارشاه در گردن زدن سازندگاني باشد که در وقوع توفان بيگناه بوده اند. همچنين حادثه دلخراشي که پس از بازسازي پل اتفاق افتاد قابل توضيح نيست. هنگامي که ارتش در حال ترک ” سارد ” به مقصد داردانل بود ، يکي از اتباع ليديايي شاه ، مردي به نام ” پيتيوس ” که پنج پسرش در خدمت ارتش ايران بودند از شاه تقاضا کرد بزرگترين پسرش را از خدمت نظام معاف کند تا بتواند از کل خانواده اش سرپرستي نمايد . شاه در مقابل اين درخواست منطقي واکنشي سخت خشم آلود داشت …. اين رفتار حاکي از ان است که خشايارشا فرمانروايي بود که بسيار کمتر از داريوش يا کوروش اهل مدارا و مهرباني بود .

با اين حال خشايارشا در زمينه لجستيک نظامي توانست از پيشينيان برجسته خود پيشي بگيرد. نيروهاي تهاجمي اي که در بهار سال 480 ق.م به داردانل رسيدند تمام نيروهاي پيشين را تحت الشعاع قرار دادند. شمار آنها دويست هزار پياده و سواره نظام ، هشتصد تا هزار کشتي جنگي با حداقل 150 هزار پاروزن و ملوان ، و تعداد عظيمي نيروي پشتيباني و افراد اردو تا حدود سيصد هزار برآورد شده است. عظمت خطر چنين لشکري از تعداد ناچيز سپاهيان يونان آن روز معلوم مي شود . حتي پر جمعيت ترين دولت – شهرها (که آتن در راس آنها قرار داشت) مي توانستند فقط حدود يکهزار مردي رزمي فراهم کنند و اکثر آنها بيش از چند صد سرباز نداشتند.بنابراين شگفت نيست که موج بيم و هراس با مشاهده لشکر عظيم ايران که وارد اروپا مي شد سراسر يونان را فرا گيرد. هردوت اين ارتش بزرگ را چنين توصيف مي کند: لشکر پياده و سواره نظام از پل بالا که در طرف درياي سياه ساخته شده بود گذشتند و چارپايان و گماشتگان از پل ديگر در سمت درياي اژه . ابتدا ده هزار تن ، همه با تاج گل و از دنبال ايشان انبوه سپاهيان شامل افراد ملت هاي گوناگون عبور کردند . تمام روز نخست صرف عبور لشکريان شد . روز ديگر نخست اسب سواران هزار نفري و سپس گروه نيزه داران با سرنيزه ها به سمت پائين عبور کردند . اين عده نيز همگي تاج گل بر سر داشتند . سپس اسب هاي مقدس و از پي آن گردونه مقدس را عبور دادند. انگاه خشايارشا با نيزه داران و سوران خاص و بقيه لشکريان که قسمت عقب ارتش را تشکيل از انجا گذشتند . در ضمن تجهيزات دريايي نيز از ساحل شرقي به سمت مقابل انتقال يافتند … عبور کليه دسته ها هفت شبانه روز طول کشيد.

در حين عبور ارتش انبوه خشايارشا از منطقه شمالي يونان ، بيش تر دولت – شهرهاي منطقه از بيم نابودي ، بدون نبرد تسليم مي شدند. او نيز همين را انتظار داشت چون مشاوران همراهش به او مي گفتند تنها نيرومندترين دولت هاي جنوبي يونان ، اتن و اسپارت ، ممکن است به مقاومتي برخيزند. آنها همچنين به او گفتند که عبور از ترموپيل واقع در حدود 150 کيلومتري شمال آتن ، بهترين گذرگاه کوهستاني مرکز يونان است چون همانند تنگه اي ميان خشکي و دريا واقع شده و از آنجا سپاهيان او به آساني به کشتي هاي خود دسترسي دارند . با وجود اين ، وقتي ايرانيان در ژوئيه سال 480 ق. م به اين گذرگاه رسيدند ديدند که نيروي کوچکي از هوپيلت هاي يوناني راه آنها را مسدود کرده است.ساخت استحکامات يونان در ترموپيل چند ماه پيش شروع شده بود ، هنگامي که يونانيان در مقابل اين يورش عظيم نمايندگان 31 دولت و شهر خود را به کورنت واقع در شمال پلوپونز فرستادند و در آنجا همايشي تشکيل دادند . هدف اين همايش براي اين دولت ها که پيوسته با يکديگر در حال کشمکش و جنگ بودند ، پيدا کردن راهي براي اتحاد و پذيرش يک استراتژي مشترک دفاعي بود. رهبران يونان، از جمله برجسته ترين سياستمدار پرتحرک آتني ” تميستوکلس ” ، مي دانستند که براي مقابله با ارتش عظيم خشايارشا نياز به نيروي زميني بزرگي دارند ، نيرويي که گرد آوردنش از دولت و شهرهاي پراکنده و کوچک و متعدد اگر هم ممکن بود زمان زيادي مي طلبيد . بنابراين واقع بينانه تر آن بود که کوشش خود را براي نابودي نيروي دريايي ايران متمرکز کنند . آنها به درستي استدلال کردند که ارتش ايران بدون کمک و تقويت تجهيزات دريايي تا حد زيادي فلج شده از کار خواهد افتاد. بنابراين نقشه اوليه اين شد که عده اي سپاهيان خشايارشا را در شما معطل کنند تا تميستوکلس و ساير درياسالاران يک ناوگان دريايي متحد فراهم آورند.

تصميم بر آن شد که ترموپيل را تقويت کنند و در آنجا استحکاماتي ايجاد کنند ، چرا که اين گذرگاه بسيار تنگ فقط پنجاه پا عرض داشت . هردوت مي گويد : ” درک اين نکته که ايرانيان در اين گذرگاه تنگ نمي توانند از سواره نظام يا از برتري نفرات خود استفاده کنند ، يونانيان مصمم شدند که در اين نقطه جلوي مهاجمان را بگيرند .لئونيداس ، پادشاه اسپارت مسئوليت عمليات را بر عهده گرفت و با سيصد رزمجوي برگزيده به سمت شمال حرکت کرد ، در طول راه نيز هوپيلت هاي ساير شهرها به اين رزمجويان پيوستند ، به طوري که جمع نيروهايي که به گذرگاه رسيدند به حدود هفت هزار نفر رسيد .خشايارشاه در آغاز اطمينان داشت که نيروي عظيم او به آساني دستجات يوناني را از گذرگاه خواهد روفت و راه مستقيم به سوي آتن باز خواهد شد. اما تسليحات سنگين ، مهارت و شجاعت در نبرد هوپليت ها ، مانند نبرد ماراتون ، به آن نيروي اندک يوناني قدرتي سهمگين بخشيده بود . توصيف ديودوروس از اولين روز نبرد ، کاميابي آغازين شگفت انگيز يونانيان را در مقابل نيروي کوبنده ايرانيان نشان مي دهد:نبردي که در گرفت شديدترين و سهمگين ترين نبردها بود ، چون ايرانيان، شاهي داشتند که شاهد دلاوري ايشان بود ، و يونانيان به خاطر حفظ آزادي خود مي جنگيدند … درگيري به وضع حيرت انگيزي رسيد . مردان شانه به شانه يکديگر مي جنگيدند … ضربات در نبردي تن به تن پي درپي فرود مي آمد و صفوف در ازدحام ميدان نبرد به هم فشرده مي شد ، تا مدتي دراز قدرت دو طرف يکسان بود . اما رفته رفته ايرانيان پايشان سست شد ، چون بسياري از آنها کشته و بسياري ديگر نيز زخمي شده بودند … سرانجام وقتي خشايارشا ديد که سراسر گذرگاه تنگ را اجساد پوشانده است و ايرانيان توان ايستادگي در برابر يونانيان را ندارند ، افراد “هنگ جاويد” را که به شجاعت ، شهرت داشتند به ميدان فرستاد اما آنها نيز پس از کمي مقاومت تاب نياوردند. سپس شب فرود آمد و درگيري قطع شد در حالي که ايرانيان بسيار و يونانيان اندکي کشته داده بودند.”

هنگامي که خشايارشا دريافت که ممکن است يونانيان بتوانند تا مدتي نامحدود تنگه را در اختيار داشته باشند و مقاومت کنند ، در پي راه حل ديگري بر آمد . طلاي فراواني به يکي از افراد خائن يوناني داد تا راه مالروي کوهستاني ناشناخته اي را به آنها نشان دهد و ايرانيان بتوانند به پشت يونانيان راه يابند . وقتي لئونيداس متوجه شد که گروه عظيمي از ارتش ايران راه را از پشت بر او بسته اند ، بيش تر سربازان اتحاديه يونان را مرخص کرد که به خانه هاي خود بازگردند و خود با سيصد تن “اسپارتي” و حدود هزار يوناني ديگر تصميم گرفت تا پاي جان بجنگد و بميرد. پس يونانيان که از هر سو در محاصره ايرانيان قرار گرفته بودند همگي از پاي در آمدند و کشته شدند.اکنون خشايارشا نيروهايش را بدون مقاومت به سوي جنوب مي راند. در روز هفده سپتامبر ، يا همين حدود ، در سال 480 ق.م ايرانيان وارد آتن شدند و با نهايت حيرت ديدند که آتنيان شهر خود را تخليه کرده و به جزيره سالاميس و جاهاي نزديک ديگر گريخته اند. فقط چند تن از سالمندان و گروهي از مرتجعان خرافاتي در ” آکروپوليس” که واقع بر تپه مرکزي شهر بود پناه گرفته بودند و خشايارشا فرمان داد آنها را از آنجا برانند . وقتي آنها نزديک شدن ايرانيان را مشاهده کردند ، بنا به نوشته هرودوت: سخت به هراس افتادند ، بعضي ها خود را به پائين افکنده و کشته شدند و بعضي ديگر به سوي معبد خزيدند. پيشتازان لشکر ايران راست به سوي دروازه ها شتافته آنها را چهار طاق گشودند و افرادي را که به آنجا پناه برده بودند امان نداند و چون کسي زنده نمانده بود بر گنجينه هاي معبد دست يافته و ارگ آکروپليس را به آتش کشيدند. خشايارشا که در اين هنگام صاحب اختيار تام آتن شده بود ، پيکي سوار روانه شوش ساخته و پيروزي خود را به اطلاع همه رسانيد.

کوروش بزرگ در شاهنامه فردوسی


با وجود پژوهش های ارزشمند، درباره هماهنگی های شاهنامه و تاریخ مدون ایران، هنوز عده ای بیان می کنند که نام کوروش و هخامنشیان در شاهنامه نیامده است! حتی برخی از این گفته ها بهره می برند و به کوروش ستیزی می پردازند.
مشخص نیست از چه رو این حساسیت تا این حد برای کوروش وجود دارد؛ در حالی که نام بسیاری از پادشاهان ایران که وجود آن ها در تاریخ ایران به اثبات رسیده است، به صورت مستقیم و دست نخورده در شاهنامه نیامده است.

در ادامه خواهیم دید که روایت های مربوط به کوروش در جای جای شاهنامه به چشم می خورد و ممکن است با توجه به دگرگونی های زبان پارسی از باستان تا دوره بعد از اسلام، نام کوروش با نام هایی مانند کیخسرو یا فریدون در شاهنامه ثبت شده باشد. تعجب آور است که برخی اسکندر شاهنامه را همان الکساندر مقدونی می دانند اما کوروش را کیخسرو نمی دانند.

هماهنگی گفته های کوروش با کیخسرو:

اندرزهایی که کیخسرو پیش از مرگش می دهد و در شاهنامه فردوسی ثبت شده است شباهت زیادی به اندرز های کوروش در کتاب کوروش نامه گزنفون دارد و به طور کلی شرایط پایان زندگی کوروش در کتاب کوروش نامه شبیه به شرایط پایان زندگی کیخسرو در شاهنامه است.

بر اساس روایت شاهنامه، کیخسرو پس از شصت سال پادشاهی دل از جهان بر می‌کند و از خداوند می‌خواهد که او را به سوی خود باز خواند. بعد از مدتی، سروش در خواب بدو نمایان می‌گردد و به او مژده می‌دهد که آرزوی او پذیرفته گشت. کیخسرو چون از خواب بر می‌خیزد، پس از اندرز کردن بزرگان و گذشت حوادثی به سوی جهان دیگر رهسپار می‌گردد و یا به عبارتی عروج می کند.

گزنفون هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش خبر می دهد:

هنگامیکه کوروش در کاخ خوابیده بود، تینابی (رویایی) را دید: یک رخساره ای (قیافه ای) که بیشتر از آدمیزاد شکوهمند و زیبا بود در خواب بر او نمایان گشت: «آماده شوید کوروش، زیرا شما باید بزودی به سوی یزدان بروید.» هنگامیکه آن تیناب (رویا) پایان یافت، کوروش برخاست و بنگر (به نظر) می آمد که او کمابیش پی برده باشد که پایانِ زندگیش نزدیک است.

گرچه در سخنان دیگر مورخان هم از خواب دیدن کوروش قبل از مرگش سخن آمده است اما اندرز های کوروش قبل از مرگ در گفته گزنفون شباهت های عجیبی با اندرز های کیخسرو در شاهنامه دارد.

بر اساس کوروش نامه گزنفون، کوروش نخست زبان به شرح پیروزی های خود گشوده و می‌گوید:

پسرانم و دوستان من، پایان زندگی من فراز می آید،... و به هنگامی که مرگ در ربود مرا شما باید با گفتار و کردار آشکار کنید که من نیک بخت و دل شاد بوده ام. به زمان کودکی همه شادی ها و پیروزی های کودکانه ی خویش را داشتم، و چون بالیدم و بالا گرفتم، گنجینه های جوانی را از آن خویش کردم؛ و همه گردن فرازی های مردانه را فراچنگ آوردم، ... و سال ها همچنان که به دنبال یک دگر گذشتند، می نگریستم که قدرت من نیز با گذر سالیان فزونی می گیرد، به گونه ای که خویش را در کهن سالی سست تر از جوانی نیافتم؛ و به یاد نمی آورم که در رسیدن به چیزی که از بهرش کوشیده بودم، یا آرزویش را داشتم ناکام مانده باشم. فزون تر این که دوستان را با گنج و خواسته که بخشیده ام شاد کرده، دشمنان را فکنده و کوفته ام. این سرزمین نیاکانی که زمانی در آسیا به هیچ نمی آمد، اکنون در چکاد نیرومندی از بهر شما باز می نهم، و اگر در نگر (نظر) آوریم چه پیروزی های کلان بر من آغوش گشوده اند، خواهیم دانست که مرا شکستی نبوده است.

کوروش سپس از هراس خود سخن می گوید:

در سراسر زندگانی روزهایم آن گونه گذشت که آرزویش می داشتم، هراسی که مرا همواره همراه می آمد این بود که مبادا روزی پای به راه کژی و اهریمنی گذارم، و این هراس بار نمی داد که خویش را سخت بزرگ بیانگارم، یا شادی کنم آن چنان که بی خردان کنند. ...مرا آرزو این است که رستگار بپندارندم مردمان، و به نیکی یاد کنند از من.

بر اساس شاهنامه فردوسی، کیخسرو در اواخر عمرش، با خود چنین می‌اندیشد:

بر این گونه تا سالیان گشت شست / جهان شد همه شاه را زیر دست

پر اندیشه شد مایه ور جان شاه / از آن رفتن کار و آن دستگاه

همی گفت: هرجا از آباد بوم / ز هند و ز چین اندرون تا به روم

هم از خاوران تا در باختر / ز کوه و بیابان و از خشک و تر

سراسر ز بدخواه کردم تهی / مرا گشت فرمان و گاه مهی

جهان از بداندیش بی بیم گشت / فراوان مرا روز بر سر گذشت

ز یزدان همه آرزو یافتم / وگر دل همی سوی کین تافتم

و سپس از هراس خود سخن می‌گوید:

روانم نباید که آرد منی / بداندیشی و کیش آهرمنی

شوم بدکنش همچو ضحاک و جم / که با تور و سلم اندر آمد به زَم...

به یزدان شوم یک زمان ناسپاس / به روشن روان اندر آرم هراس

ز من بگسلد فرّه ایزدی / گرایم به کژی و راه بدی

از آن پس بر آن تیرگی بگذرم / به خاک اندر آید سر و افسرم

به گیتی بماند زمن نامِ بد / همان پیش یزدان سرانجامِ بد

تبه گردد این گوشت و رنگ رخان / بریزد به خاک اندرون استخوان

هنر کم شود، ناسپاسی به جای / روان تیره ماند به دیگر سرای

گرفته کسی تاج و تخت مرا / به پای اندر آورده بخت مرا

ز من مانده نام بدی یادگار / گل رنج های کهن گشته خار

من اکنون چو کین پدر خواستم / جهانی به خوبی بیاراستم

بکشتم کسی را که بایست کشت / که بُد کژ و با راه یزدان درشت

به آباد و ویران درختی نماند / که منشور بخت مرا برنخواند

چنان که می بینیم در هر دو گزارش، نخست سخن از گسترش قدرت و پیروزی بر دشمنان و رسیدن به همه آرزوها و خواسته هاست، و سپس در پایان، سخن از هراس است. هراسی که کیخسرو و کوروش در دم مرگ از آن سخن می‌گویند، هراس از گرفتاری در چنگال غرور و منیِ ناشی از کسب قدرت زیاد است که مبادا آنها را به ناسپاسی کشاند و اهریمنی بودن این کردار در هر دو گزارش نقل شده است.

با سپاس از دکتر جلال خالقی مطلق، مجلهٔ ایران‌شناسی

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

جنایات اعراب در ایران



در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز.
( کتاب تاریخ سیستان صفحه۳۷، ۸۰ - کتاب تاریخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)

در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .
( کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه ۱۹۷۵)

در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند.
(کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاریخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)

در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.
( کتاب تاریخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه ۱۴۹۱- کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران؛ جلد دوم برگ 123)

در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند.
(کتاب الفتوح صفحه ۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶ )


در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند.
(کتاب تاریخ طبرستان صفحه ۱۸۳ - کتاب تاریخ رویان؛ صفحه ۶۹ )

در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند .
(کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)

در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند.
(کتاب الفتوح؛ صفحه 282 )

در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود.
(کتاب تاریخ طبری جلد پنجم صفحه ۲۱۱۶ - کتاب تاریخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸ )

پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بیرون از مجهولان.

اگه این تجاوز رو در زمان خسرو پرویز میکردن شک نکنید چوب تو ... میکرد تا هوس تاج کیانی نکنند)

نام ایران



ائریه - ائیرین - آریاورته - آورته - آریا ویج - ایرانویج - ایران ویژ - اریانه - اران - پرس ایران - Persia - IRAN به آن گروه از آریایی‌ها که مهاجرت نکردند و در «ناف جهان» که به‌زبان اوستایی «ائیرینه‌وئیجنگه»(airyana-vaējangh) خوانده می‌شد، ساکن بماندند و با نام ایرج مشهوراند و ایرج (eraj) که به‌زبان پهلوی (erech) خوانده می‌شود، مخفف همان واژه¬ی اوستایی است که به پهلوی و پارسی دری (ویج) تلفظ می‌شود که همان مرکز جهان معنی می‌دهد.
واژه‌¬ی ایران که در پارسی ‌میانه به شکل «اران»(erān) بوده، و برگرفته از شکل‌های قدیمی «آریانا» یعنی سرزمین آریایی‌هاست

انتقاد نادر غفار زاده،هنرمند باکویی از خود کم بینی ها: من ترک نیستم، آذربایجانی ام

انتقاد نادر غفار زاده،هنرمند باکویی از خود کم بینی ها: من ترک نیستم، آذربایجانی ام
نادر غفارزاده از خوانندگان پاپ در جمهوری باکو با انتقاد از برخی خوانندگان در این کشور گفت ما نباید خودمان را زیر پای ترک ها و ترکیه ای ها له کنیم. به گزارش سایت خبری-تحلیلی آذری ها غفارزاده در برنامه ای که از تلویزیون ANS پخش می شد، گفت من ترک نیستم و آذری ام و ما نباید غرور خودمان را زیر پای تر
ک ها قربانی کنیم. در
 ترکیه ما را انسان درجه 3 هم حساب نمی کنند.

همین کارها(ترکیه گرایی) باعث شده که خاک مان، موسیقی مان، غیرت و دین مان از دست رفت. ترکیه، ترکیه است برای خودش. من آذربایجانی هستم ترک نیستم و نمی خواهم ترک شوم.

شما سری به ترکیه بزنید ببینید احترامی به شما می گذارند ؟ شما را آدم درجه سه هم حساب نمی کنند. شما نمی توانید من را مجبور به ترک بودن می کنید.

غفارزاده با اشاره به عدم حمایت های عملی ترکیه از جمهوری باکو در جنگ قراباغ گفت که ، فردا پس فردا ترکیه بقیه خاکتان را نیز بر باد می دهد.
به نقل از وب سایت تحلیلی ،خبری آذری ها

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

ماساژت ها و خیالپردازیهای پانترکیسم


در لابه لای مطالب گروهکهای تجزیه طلب و پانترکیسم با داستانها و ادعاهای تاریخی عجیبی برخورد میکنیم که بیشتر از انکه یک مطلب تاریخی باشد شباهت عجیبی با طنز و داستانهای تخیلی و پست مدرن دارد!این مطالب که با جدیت و به صورت گسترده هم از سوی این افراد در دنیای مجازی منتشر میشود آنقدر سخیف و غیر علمی است که بسیاری حتی از جواب دادن به این یاوه ها و دروغ ها خودداری میکن
ند و جدی گرفتن آن را توهین به شعور خود میدانند. اهداف این گونه افراد از این داستان سازیها و تحریف ها بر همکان مشخص است و ما قصد پرداختن به ان را نداریم میخواهیم به یکی از ادعاهای اینگونه افراد بپردازیم نه از برای پاسخگویی به آنها، به این علت که عمق حماقت و بلاهت اینگونه افراد بر همگان مشخص شود.

پانترکها سکونتگاه قوم ماساژت را آذربایجان!! میدانند و آذربایجانی ها را بازماندگان همان قوم! و با استفاده از هنر بزرگ خود ؛بازی با واژه ها؛ (ریشه یابی واژه ها) که تبحر خاصی در آن دارند نام تبریز را بر گرفته از نام تومروس میدانند! تومرروس =تیمریس=تیبریز= تبریز!! با این استعداد پانترکیستها که معمولا در همه مطالبشان چندین بار از آن استفاده میکنند هیچ واژه ای در جهان وجود ندارد که ریشه تورکی نداشته باشد! آنها با استفاده از این ترفند تمام اقوام قدیمی ساکن در فلات ایران و جهان و شخصیتها و آیین ها و سرزمین ها را به نام خود میزنند!! این داستان پردازان و تحریف گران چنان با جزییات و دقت، افسانه ها و تخیلات خود را بیان میکنند که حتی اگر ان حوادث و اتفاقات را در هزاره های قبل با انواع اقسام دوربین های فیلم برداری و ضبط صوت و حضور در محل ثبت میکردند باز نمیشد به این محکمی و قاطعانه با ذکر جزییات صحبت کرد که اینها آن را شرح میدهند! از جمله شخصیت مورد علاقه پانترکیست ها سرکار خانم تومرروس یا مدل پانترکیزه شده ی آن انا تومو روس و یا ملکه آذربایجان!!!است. که آن را از منطقه دیگری! به آذربایجان آورده و حتی قبر او را هم در تبریز مشخص کرده اند! هیچ کاوشگر و پژوهشگری که سالهای طولانی در این زمینه تحصیل تدریس و تحقیق کرده نمیتواند به راحتی برای اقوام کهن و نژاد و زبان سکونتگاه و خواستگاه آنها نظر بدهد که این علامه های پانترکیسم فاقد حداقل سواد، هر روز یک نظریه و کشف جدید دارند! با توجه به کشف تمام معماهای حل نشده تاریخ و زوایای تاریک آن تا چندین سال دیگر علم باستان شناسی و کاوشگری پزوهشگری در تاریخ رو به پایان خواهد رفت!!! و دیگر مورد حل نشده ای در تاریخ باقی نخواهد ماند و وابستگی همه آنها به تورک ها مشخص خواهد شد.

و اینک ببینیم تاریخ نویسان در مورد ماساژت ها چه میگویند:

بر طبق نوشته های هردوت ماساژت ها در آسیای میانه در ناحیه ای میان دو رود آمو دریا و سیر دریا(سیحون و جیحون) در شمال خوارزم که در نقشه مشخص شده است میزیستند. (شمال شرقی ایران) بنا به گفته هردوت و استرابون، ماساژت ها بیابانگردانی بودند که از لحاظ پوشش و شیوه زندگی به سکاها شبیه بودند غذای اصلی آنها ماهی بوده شیر
می نوشیدند و فرزندان خود را در ارابه های که به وسیله گاو کشیده
می شده بزرگ می کردند. قومی جنگجو بوده که سواره و پیاده به جنگ می پرداختند. سلاحهای آنها نیزه ، تیرو کمان و تبر زین بود. که آنها را با مفرغ می ساختند در سرزمینهای آنها آهن یافت نمی شد ولی مس و طلا زیاد یافت می شده است. ادوات جنگی خود را با طلا زینت میدادند. (در گنجینه جیحون میتوان با پلاکهای طلا و جامه های آنها آشنا شد)
هردوت می نویسد در میان انها ازدواج دسته جمعی متداول بوده و از رسم شگف انگیزی در میان آنها صحبت می کند که نشان از آدم خواری در میان آنان است.
{هنگامی که مردی به سن سالخوردگی برسد همه خویشاوندانش گرد هم می آیند و او را به همراه گاو و گوسفند قربانی میکنند و هنگامی که گوشت های آنها را خوب پختند آن را می خورند} این ادعای هردوت اثبات شده است زیرا با بررسی گورهایی در جنوب کوههای اورال استخوانهای ادمی را با بقایای استخوان حیوانات یافته اند.

وجود چنین رسومی را در گذشته های دور در آن منطقه هنوز از زبان ساکنان آنجا که اینک در تصرف چندین کشور می باشد می توان شنید.

در مورد مرگ کوروش بزرگ نیز تاریخ نویسان زیادی روایت های گوناگون دارند که در مطلب بعدی جدا گانه به آن خواهیم پرداخت. که یکی از آنها کشته شدن کوروش بزرگ به دست همین ماساژت هاست. که در مرزهای شمال شرقی ایران بوده اند و همیشه مرزهای ایران را مورد تاخت و تاز قرار می داده اند.

شاخاب پارس و شاعر تاجیک و تحقیر شیخک عرب


نام استاد مومن قناعت نام شاعر پارسی گوی تاجیک همواره به عنوان نمادی از خردورزی و حکمت در ادبیات معاصر تاجیکستان محسوب می شود.

وی که امروز هشتادمین سالروز تولد پربرکتش است، همواره با شناخت اوضاع ایدئولوژی و سیاسی زمان خویش موضوعات را برای پرداختن انتخاب کرده است که کمتر تحت تاثیر آفت روزمرگی و شعارهای ایدئولوژیک قرار گرفته تا بقای آنها به عنوان یک ارزش ادب 
ی در آینده دور، پایدار باشد.

درد هویت و اصالت ملی، دغدغه اصلی شاعر در تمام آثار اوست.

وی فردی است که در دهه هشتاد میلادی، هنگام سفرش در هیات کمیته صلح شوروی به یکی از کشورهای شاخاب پارس در پاسخ به درخواست یکی از امرای عرب برای قراعت شعر آنی، شعری سرود که ردیف آن شاخاب پارس بود و در آن مجلس اینچنین سرود.

این جسارت شاعر پارسی گوی شوروی سابق، خاطر امرای عرب را تلخ کرد و تا آخر مجلس در سکوت رفتند.

:

از شاخاب پارس می آید نسیم پارسی

ابر در شیراز می بارد چو سیم پارسی

می رسد از کشتی بشکسته شعر بی شکست

شعر هم بشکست با پند قدیم پارسی

شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت

رفت با عطر کفن عطر و شمیم پارسی

۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

ایران خاستگاه اولیه انسانها و تمدنها و خیانت غربی ها



ایران سرزمین انسان نخستین

درك و فهم گذشته دیگر گذشته نیست آینده است.

متاسفانه بیشترین گمانه ها و معرفی تاریخ و هویت كهن ما توسط خارجی ها صورت گرفته و گذشته ی ما را آن طور معرفی كرده اند كه همسو با منافع كشورهای خود بوده و از طرف دیگر حاصل آن مطالعات، منتج به تاثیرگذاری برتربیت و رویش فكری در جامعه ایران در راستای اهداف دراز مدت آنها باشد. هرچند كه دفینه های كهن و بی بدیل مكشوفه را نیز اغلب با خود، به موزه های بیرون از ایران بردند.

گرچه تعدادی ازآن پژوهش ها برای تاریخ و فرهنگ ما مفید و كمك كننده بوده، ولی چون ما تحقیقات و یافته های جای گزین نداشته ایم، قادر به تصفیه آن آْثار نشده ایم و این خیلی تاسف بار است. جهت مزید اطلاع روند قسمتی ازمطالعات دولت های خارجی در ایران را، در زیر تقدیم می كنیم.

((در اوایل سال 1840، بارون روسی و لایارد بریتانیایی در لرستان و خوزستان موفق به ثبت برخی از مکان های باستانی شدند.

کاوش های منظم مکان های باستانی در اواخر قرن نوزدهم آغاز شد. همزمان بررسی هایی به هدف مطالعه تاریخ هنر و معماری کهن پارس انجام شد. معمار و مورخ فرانسوی مارسل دیولافوا Dieulafoy در سفرش به ایران در 1880 - 1881، با برخی از اصحاب نزدیک ناصر الدین شاه ملاقات کرد. در سال 1901، انحصار کاوش های باستان شناسی ایران به فرانسوی ها تحت مدیریت دمورگان اعطا شد. از آن زمان تا سال 1930، باستان شناسان فرانسوی تنها کاوشگران فعال در کشور بودند. کودتا در سال 1921 آغاز مدرنیزاسیون ایران بود. عقدنامه ها و قرار دادهای سیاسی و پیمان های اقتصادی با روس ها، فرانسوی، انگلیسی باطل شد. از جمله فعالیت های اداری جدید در ایران تصویب قانون عتیقیات توسط مجلس در 1928-1929، بود که باعث پایان سلطه فرانسه بر پژوهش باستان شناسی در ایران و تاسیس اداره کل عتیقیات در سال 1930 بود.

کاوش های منظم در پرسپولیس در سال 1931 توسط موسسه شرق شناسی از دانشگاه شیکاگو شروع و تا سال 1939 ادامه یافت. کاوش در ابتدا توسط ارنست هرتسفلد شروع و سپس توسط اشمیت (1934-1939)ادامه یافت. پس از سال 1939، کاوش ها توسط اداره باستان شناسی ایران تحت نظر آندره گدار، مستفوی و علی سامی ادامه یافت. از سال 1968 تا سال 1974، برنامه اکتشاف و مرمت توسط جوزپه و تیلیا از موسسه شرقشناسی ایزومئو توسط ایتالیا پیگیری شد. با وجود فعالیت های مداوم باستان شناسان خارجی، باستان شناسی در ایران هنوز ناشناخته بود و تنها چند کارشناس ایرانی در این زمینه وجود دارد. از این رو، ایرانی ها فعالیت های اندکی در این زمینه داشتند. شایان ذکر است که گروه اول دانشجویان باستان شناسی در ایران در سال 1941 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. تحقیقات مستقل محققان ایرانی قبل از 1320 - 1934، تنها محدود بود به چند فعالیت از جمله حفاری های انجام شده توسط علی حاکمی در تپه حسنلو در دره سولدوز در غرب آذربایجان و مرمت و حفاری های تخت جمشید در سال 1939 توسط عیسی بهنام و علی سامی.

در قرن 18 و 19 تخت جمشید مورد توجه باستان شناسان غربی قرار گرفت و رابرت کرپوتر و دیولافوا و به ویژه هرتسفلد در سال 1905 از این مکان بازدید کرد و در سال 1928 آن را کاوش کرد. در سال 1955 علی سامی کاوش آن را ادامه داد. حفاری بعدی بین سال 1961 و 1963 توسط دیوید استروناخ Stronach، مدیر موسسه بریتانیای مطالعات ایران انجام شد.

یکی ازباستان شناشنان ایرانی كه مطالعات خوبی در ایران انجام داد، عزت اله نگهبان بود که پس از بازگشت از امریكا به ایران، در گورستان سلطنتی مارلیک در استان گیلان شروع به کاوش کرد و نگهبان موسسه باستان شناسی را در دانشگاه تهران تاسیس کرد.در سال ۱۹۵۷ نگهبان از بریدوود Braidwood دعوت کرد که برای انجام کاوش به ایران بیاید. حضور بریدوود و آغاز پروژه پیش از تاریخ وی در ایران باعث شد که مسیری جدید در بررسی دوره ی پیش از تاریخ ایران ایجاد شود . بریدوود علاوه بر بررسی منطقه کرمانشاه، کاوش های باستان شناسی در تپه نوسنگی سراب، آسیاب وسیابید، در نزدیکی شهر کرمانشاه به عمل آورد. از سال ۱۹۶۰ اداره کل باستان شناسی ایران، که جایگزین اداره عتیقیات قدیم شده بود، تفاهم نامه هایی با دانشگاه ها و مراکز مطالعاتی خارجی امضا کرد. با شروع ریاست فیروز باقرزاده بر این اداره، مجوزهای بسیاری برای کار میدانی باستان شناسی از جمله بررسی و کاوش صادر شد. برخی از این مجوز ها برای پروژه های مشترک بودند از جمله آنها پروژه مشترک چغا میش در خوزستان

از سال 2000 کاوش های مشترک ایرانی و خارجی آغاز شد. پس از انقلاب سازمان میراث فرهنگی، جایگزین سازمان ملی حفاظت از آثار باستانی ایران شد که هدف آن نظارت و اجرای برنامه بلند مدت تحقیق و حفاظت آثار بود. تحقیقات باستان شناسی نیز تحت نظر پژوهشکده باستان شناسی قرار گرفت.

سازمان میراث فرهنگی در چارچوب جدید پروژهای به اصطلاح مشترک شروع به صدور مجوز خاص برای هیات های خارجی جهت تحقیقات باستان شناسی و حفاری در ایران کرد. اولین مطالعات مشترک توسط فرانسوی ها و ایتالیایی ها در مرودشت فارس و مسجد عتثق اصفهان انجام شد که بررسی ژئوفیزیکی و مرمت بودند. اولین پروژه مشترک کاوش هیات ایران و آلمان بود که به بررسی و کاوش در وشنوه و اریسمان در حوالی کاشان پرداخت. این کار مشترک بزودی با ورود یک تیم ژاپنی در سال 2003 ادامه یافت که شامل حفاری و بررسی در گیلان بود)).

همان طور كه ملاحظه نمودید كشورهای خارجی در مطالعات باستان شناسی ایران نقش تعیین كننده داشته اند ( تولید اطلاعات خام و دست اول) و در این راستا جهت دهی و هویت سازی جامعه ی ایران را خواسته یا بعضاً ناخواسته براساس تفسیر و تحلیل های خود رقم زده اند. وقتی چنین گسترده و بدون تعمق در راستای گزارش های محققین غیر ایرانی عمل می شود. حاصل آن همان می شود كه آنها می خواهند.

1- فردی مانند رومن گیرشمن فرانسوی Ghirshman Roman (1972-1931) درسال 1968 به انجمن آثار ملی ایران در مورد نقوش و سنگ نگاره های ایران چنین نوشته است. (( در طول جستجوهایی که در باره کارهای مربوط به غار های میهن شما انجام یافته ، اعم از آنچه اینجانب در کوه های بختیاری به عمل آوردم و یا آنچه پروفسور کون در بیستون و البرز و بیرجند خراسان معمول داشته و همچنین آنچه توسط دانشمندان امریکایی در افغانستان صورت پذیرفته در هیچ جا نقاشی ها بر بدنه ی کوهستان مشهود نیفتاد )) این درصورتی است كه امروز ما در ایران این آثار را در 24 استان های ایران گزارش و كشف كرده ایم كه تعداد آنها به بیش از پنجاه هزار می رسد و قدمت بعضی از آنها چهل هزار سال است.

2- درگزارشات و نوشته های اكثر باستان شان غربی اشاره به ورود آریایی ها، حدود چهار هزار سال پیش از روسیه، حوالی دریاچه آرال به ایران شده است. درصورتی كه در مطالعات (كربن سنجی) سنگ نگاره های ایران Pictograph (غاریافته لرستان) توسط پرفسورمارسل اُت Perfessor Marcel Ot ، استاد پیش از تاریخ دانشگاه لیژ (بلژیک)، عنوان می شود كه قدمت آثار چهل هزاراست و خاستگاه انسان اولیه درافریقا نیست، بلكه خاستگاه انسان اولیه درآسیا به ویژه ایران یا به احتمال ضعیف تر شرق افغانستان است.

در چهل هزار سال پیش اقوام آسیایی به اروپا مهاجرت كرده اند و اروپایی ها ریشه ی آسیایی دارند واو از منظر زبان شناسی نیز به آن می پردازد و نظریه مهاجرت آریایی ها به ایران را رد می كند.
3- در بیان گستره و قلمرو قوم ایلام به جنوب غربی فلات ایران و تاریخ آن به حدود ۳۲۰۰ پیش از میلاد اشاره می شود. در صورتی كه هر دوی آنها جای تردید دارد. یكی از نشانه های عصر قبل از ایلام و ایلام وجود نماد بزكوهی است كه سفالینه های دوره ایلام (شوش) و به ویژه قبل از ایلام ProtoElamite (علایم تصویری) كتیبه های خطی مكشوفه در تیمره، خاص و منحصر بفرد است كه در دوره های بعد این علایم استیلیزه شده و خطوط ایلام را تشكیل می دهند.

در پژوهش های صورت گرفته ی ما برسنگ نگارهای ایران، نشان می دهد كه نماد دوره ی ایلام و قبل آن گستره ای در حد تمام فلات ایران و حتی كشوره های : افغانستان، پاكستان، مغولستان، تاجیكستان، قزاقستان، قرقیزستان، ارمنستان، جمهوری آذربایجان، تركیه،مصر، سوریه ، فلسطین، عربستان، یمن را نیز در بر می گرفته است. نقش بزكوهی حداقل از هزاره هفتم ق.م . نماد و سنبل همه ی نقاط ذكر شده بوده است كه اوج آن در ایران امروزی بوده كه بر سفالینه های مكشوفه نیز به فراوانی قابل دیدن است. خوشبختانه این پیوستگی توسط سنگ نگاره های مكشوفه در نقاط مختلف ایران و كشورهای ذكر شده در كتاب های منتشرشده توسط نگارنده، در دسترس است.

كشف بیش از بیست و یك هزارنقش كه نود در صد آنها بزكوهی(نماد ایران باستان) است وبا قدمتی بعضاً چهل هزارساله كه در میان آنها كتیبه های خطی ایلام Linear ، پروتوایلامی ProtoElamite ( مولاژ آنها در مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران است)، نقش های زیگورات، نشان از سكونت گاه های كهن( قبل از ایلام و ایلام) درگستره ی زیاد و زمان طولانی درمركز ایران دارد.

4- كشف نقش های پنجه های HandPrint ، فنجان نماها CupMark ها با كاركردهای فراوان: گاه شماری، رخدادنگاری، جهت نمایی ( هزاره ی نهم ق.م)، عصاره گیری گیاهان مقدس در مراسم آیینی، نگهداشت آب درغارها ( هزاره ی سیزدهم ق.م تا دوره ی تاریخی).

اهلی كردن سگ و اسب (هزاره ی سیزده تا یازده ق.م) . كشف لیزهای سنگی با كاركردهای مختلف در نقاط مختلف ایران( حدود هزاره ی هفتم تا دوره ی تاریخی) برای نخستین بار در ایران خیلی از گفته ها و نگاشته های قبل را باید بررسی مجدد كرد. به قول سهراب سپهری، چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

ماساژت ها و خیالپردازیهای پانترکیسم


در لابه لای مطالب گروهکهای تجزیه طلب و پانترکیسم با داستانها و ادعاهای تاریخی عجیبی برخورد میکنیم که بیشتر از انکه یک مطلب تاریخی باشد شباهت عجیبی با طنز و داستانهای تخیلی و پست مدرن دارد!این مطالب که با جدیت و به صورت گسترده هم از سوی این افراد در دنیای مجازی منتشر میشود آنقدر سخیف و غیر علمی است که بسیاری حتی از جواب دادن به این یاوه ها و دروغ ها خودداری میکن
ند و جدی گرفتن آن را توهین به شعور خود میدانند. اهداف این گونه افراد از این داستان سازیها و تحریف ها بر همکان مشخص است و ما قصد پرداختن به ان را نداریم میخواهیم به یکی از ادعاهای اینگونه افراد بپردازیم نه از برای پاسخگویی به آنها، به این علت که عمق حماقت و بلاهت اینگونه افراد بر همگان مشخص شود.

پانترکها سکونتگاه قوم ماساژت را آذربایجان!! میدانند و آذربایجانی ها را بازماندگان همان قوم! و با استفاده از هنر بزرگ خود ؛بازی با واژه ها؛ (ریشه یابی واژه ها) که تبحر خاصی در آن دارند نام تبریز را بر گرفته از نام تومروس میدانند! تومرروس =تیمریس=تیبریز= تبریز!! با این استعداد پانترکیستها که معمولا در همه مطالبشان چندین بار از آن استفاده میکنند هیچ واژه ای در جهان وجود ندارد که ریشه تورکی نداشته باشد! آنها با استفاده از این ترفند تمام اقوام قدیمی ساکن در فلات ایران و جهان و شخصیتها و آیین ها و سرزمین ها را به نام خود میزنند!! این داستان پردازان و تحریف گران چنان با جزییات و دقت، افسانه ها و تخیلات خود را بیان میکنند که حتی اگر ان حوادث و اتفاقات را در هزاره های قبل با انواع اقسام دوربین های فیلم برداری و ضبط صوت و حضور در محل ثبت میکردند باز نمیشد به این محکمی و قاطعانه با ذکر جزییات صحبت کرد که اینها آن را شرح میدهند! از جمله شخصیت مورد علاقه پانترکیست ها سرکار خانم تومرروس یا مدل پانترکیزه شده ی آن انا تومو روس و یا ملکه آذربایجان!!!است. که آن را از منطقه دیگری! به آذربایجان آورده و حتی قبر او را هم در تبریز مشخص کرده اند! هیچ کاوشگر و پژوهشگری که سالهای طولانی در این زمینه تحصیل تدریس و تحقیق کرده نمیتواند به راحتی برای اقوام کهن و نژاد و زبان سکونتگاه و خواستگاه آنها نظر بدهد که این علامه های پانترکیسم فاقد حداقل سواد، هر روز یک نظریه و کشف جدید دارند! با توجه به کشف تمام معماهای حل نشده تاریخ و زوایای تاریک آن تا چندین سال دیگر علم باستان شناسی و کاوشگری پزوهشگری در تاریخ رو به پایان خواهد رفت!!! و دیگر مورد حل نشده ای در تاریخ باقی نخواهد ماند و وابستگی همه آنها به تورک ها مشخص خواهد شد.

و اینک ببینیم تاریخ نویسان در مورد ماساژت ها چه میگویند:

بر طبق نوشته های هردوت ماساژت ها در آسیای میانه در ناحیه ای میان دو رود آمو دریا و سیر دریا(سیحون و جیحون) در شمال خوارزم که در نقشه مشخص شده است میزیستند. (شمال شرقی ایران) بنا به گفته هردوت و استرابون، ماساژت ها بیابانگردانی بودند که از لحاظ پوشش و شیوه زندگی به سکاها شبیه بودند غذای اصلی آنها ماهی بوده شیر
می نوشیدند و فرزندان خود را در ارابه های که به وسیله گاو کشیده
می شده بزرگ می کردند. قومی جنگجو بوده که سواره و پیاده به جنگ می پرداختند. سلاحهای آنها نیزه ، تیرو کمان و تبر زین بود. که آنها را با مفرغ می ساختند در سرزمینهای آنها آهن یافت نمی شد ولی مس و طلا زیاد یافت می شده است. ادوات جنگی خود را با طلا زینت میدادند. (در گنجینه جیحون میتوان با پلاکهای طلا و جامه های آنها آشنا شد)
هردوت می نویسد در میان انها ازدواج دسته جمعی متداول بوده و از رسم شگف انگیزی در میان آنها صحبت می کند که نشان از آدم خواری در میان آنان است.
{هنگامی که مردی به سن سالخوردگی برسد همه خویشاوندانش گرد هم می آیند و او را به همراه گاو و گوسفند قربانی میکنند و هنگامی که گوشت های آنها را خوب پختند آن را می خورند} این ادعای هردوت اثبات شده است زیرا با بررسی گورهایی در جنوب کوههای اورال استخوانهای ادمی را با بقایای استخوان حیوانات یافته اند.

وجود چنین رسومی را در گذشته های دور در آن منطقه هنوز از زبان ساکنان آنجا که اینک در تصرف چندین کشور می باشد می توان شنید.

در مورد مرگ کوروش بزرگ نیز تاریخ نویسان زیادی روایت های گوناگون دارند که در مطلب بعدی جدا گانه به آن خواهیم پرداخت. که یکی از آنها کشته شدن کوروش بزرگ به دست همین ماساژت هاست. که در مرزهای شمال شرقی ایران بوده اند و همیشه مرزهای ایران را مورد تاخت و تاز قرار می داده اند.