۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

نام رستم از کجا پدید آمده است؟


دوستان امروز شاهنامه فردوسی بزرگ رو می خوندم و به نکته ای جالب برخوردم:
نام رستم از کجا پدید آمده است؟
هنگامی که رودابه رستم را باردار بود به دلیل بزرگی این نوزاد بسیار سختی میکشید و پس از زایمان ( از پهلو) و بیهوشی یه روزه فرزندش را به پیشش آوردند و در این هنگام او خندید و گفت : دیگر از درد بِرَستم ... پس همان دم کودک را رُستم ( از درد بِرَستم یا رُستم) گزاردند.
برستم بگفتا غم آمد به سر ..... نهادند رستمش نام پسر

۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

رنگ های درفش کاویانی به چه معناست ؟


رنگ بنفش ، نمادی از اورمزد
اورمزد ، مخفف اهورامزدا می باشد و لقبی است برای پروردگار گیتی ؛ به معنای سرور دانا


رنگ سرخ : نمادی از تیر

تیر به عنوان فرشته ی باران شناخته می شود و نمادی از رحمت خداوند می باشد .


رنگ زرد : نمادی از مهر

مهر نمادی از فروغ و روشنایی است و معنای آن محبت می باشد. از آنجایی که خورشید همواره برجسته ترین مصداق روشنایی است ، خورشید نمادی از مهر است.

نام کشتی از کجا آمد ؟

نام کشتی از کمربندی به نام کُستی گرفته شده که پارسیان و زرتشتیان هنگام غروب آفتاب به کمر خود می بستند و در برابر کانون 

آتش به دعا خواندن می پرداختند. کشتی گرفتن به معنی کمر یکدیگر راگرفتن است. اصل آن در زبان پهلوی، کُستیک و در زبان 

فارسی دری گُشتی خوانده می شود.




این کمربند که زرتشتیان آن را »بندرین« نیز می نامند، کمربندی است با ۷۲ نخ که از پشم گوسفند توسط زن موبدی بافته می شود.





در سال ۱۳۱۸ اولین دوره مسابقات کشتی آزاد قهرمانی کشور درورزشگاه امجدیه تهران برگزار شد. نخستین باشگاه کشتی، 


باشگاه سلیمان خان پایین خیابان شاهپور سابق بود. اولین تیم کشتی خارجی، ترکیه بود که در سال ۱۳۲۶ به ایران آمد.




نخستین حضور بین المللی کشتی ایران در المپیک ۱۹۴۸ بود که مرحوم منصور رئیسی به مقام چهارم رسید. 

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

خزر، نامی بیگانه برروی دریای ایرانی!

این شگفت آور نیست که بجز ما ایرانیان، بقیه مردمان کشورهای پیرامون "دریای مازندران" که اکثرشان یا ترکنژاند و یا ترک زبان بدان "کاسپین" میگویند، که نام یکی از اقوام ایرانی نژادی بوده که در سده ششم پیش از میلاد در جنوب باختری آن دریا میزیسته اند و نام شهر "قزوین" از آن ریشه گرفته شده است(۱)، ولی ما ایرانیان بدان "خزر" میگوییم؛ نام یکی از قبایل وحشی ترک که سرزمینشان در شمال و شمال باختری قرار داشته است؟(۲)

این دریاچه ایرانی در دوران اوستایی (نزدیک به ۱۷۰۰ پیش از میلاد) بدان "دریای وروکش" میگفتند که داریوش بزرگ سومین شاهنشاه هخامنشی در سده ۵ پیش از میلاد آنرا "دریای هیرکانه" خوانده است (در سنگ نبشته بیستون). در سده های دیرتر به "دریای گرگان" و نیز "دریای تپورستان" هم شناخته شده است. در سده های میانی همچنان "دریای گرگان"، "دریای قزوین" (بهر قزوین در متون عربی و اسلامی)، "دریای تبرستان (طبرستان)"، "دریای گیلان"، "دریای مازندران" (سال ۱۳۱۶) و نیز "دریای شمال" هم خوانده شده است.

آشوریها بر آن نام "دریای بزرگی که خورشید بالا می آید" میخواندند و هرودوت نخستین کسی بود که آنرا "کاسپین" خواند (آنهم تنها بخش جنوبی آن)، زیرا که او تنها نام قوم ایرانی "کاسپی" را شنیده بود و بدینروی آنرا "کاسپین" خواند. کاسپی ها (نام برگرفته از زبانهای باستانی ایرانست) به باور بسیاری از خاورشناسان، قومی بوند که در کنار رود "کورا" تا منطقه قزوین امروزی میزیستند. در گذشته برخی کاسپی ها را کاسیان فرض میکردند و حتی بر این باور بودند که آنان ما قومی قبل-آریایی بودند ولی با مستندات پاپیروسی تازه ایی که درباره کاسپی ها در مصر پیدا شده است، امروز آن نظریه رد و ثابت شده است که "کاسپی ها" یا ایرانی-نژاد بوده و یا بخاطر نفوذ فرهنگ ایرانی بر آنان ایرانی-شده بودند.(۳) امروز اکثر باستانشناسان براین باورند که زیستگاه اصلی کاسپی ها، شهر قزوین امروزی بوده است.

باری، این شایسته و درست است که ما ایرانیان بطور رسمی و فراگیر یکی از نامهای اصلی و راستین تاریخی-ایرانی را برای این دریای ایرانی برگزیده و بکار بریم. ولی براساس منافع ملی عاقلانه ترست که یکی از نامهای باستانی و پیش از اسلام برگزیده شود که مبادا اختلاف برسر این مسئله پدید آید، خواه "دریای وُروُکَش" اوستایی یا "دریای هیرکانَه" هخامنشی/اشکانی و یا حتی نام جهانی "کاسپین" باشد - ولی بایستی از "خزر" خواندنش بشدت دوری جوییم، زیرا که این نام ننگین بر ما ایرانیان نخست از سوی اعراب تحمیل(۴) و سپس از سوی عثمانیها گسترش یافته است، که نه تنها از نظر دید تاریخی نادرست بوده، بلکه توهینی به ملت ایران و نیاکانمان میباشد.


نوشته ادمین خلیج فارس

*‌ - ایرانی بودن؛ امانت داری، اخلاق مداری! استفاده از این نوشته با نامبردن نویسنده و تاربرگ خلیج فارس همراه با لینک و بدون دستبردن در نوشته آزاد میباشد! بکارگیری نوشته ها بدون نامبردن مأخذ و نقل مطالب دزدی ادبی است، که اگر صرف وقت و کسب دانش و نوشتن را تبدیل به پول کنیم، همان دزدی مال میشود!
ــــــــــــــــــــــــــ

۱. مردم کاسپی، نوشته رودیگر اشمیت، دانشنامه ایرانیکا = http://www.iranicaonline.org/articles/caspians-gk
۲. گویا خزرها یا خزارها، نیاکان کلیمی های اشکنازی یا کلیمیان اروپایی هستند - http://www.biblebelievers.org.au/jews.htm
۳. مردم کاسپی، نوشته رودیگر اشمیت. . . بالا
۴. به بخش شمالی آن "خزر" میگفتند، ولی بعدها آغاز به خواندن همه دریاچه کردند!

منبع کل اطلاعات: "کاسپین"، نوشته پروفسور زاویر دِ پلانول، چاپ دانشنامه ایرانیکا =http://www.iranicaonline.org/articles/caspian-sea-i

۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

رازهای آرامگاه کوروش بزرگ


مطلب از دو هفته نامه امرداد

یافته های پژوهشگران درباره آرامگاه کوروش بزرگ نشان می دهد که کسانی که آنرا ساخته اند از نبوغ بسیاری برخوردار بوده اند و راز اعداد و دانش ریاضی را می دانسته اند.
می دانیم که پله های آرامگاه 6 پله و در 4 سو است. مجموع این پلکان 24 تا می شود. این 24 اشاره و کنایه از 24 ساعت شبانه روز است. عدد 4 نیز کنایه از 4 عنصر طبیعی آب باد خاک و آتش می باشد.
این نکته هم که جای به خاک سپردن کوروش در پلکان هفتم است اشاره به جاودانگی شماره 7 در نزد ایرانیان دارد و نشان میدهد کوروش 7 پله رسایی کمال به امنیت ، آرامش ، روشنایی و جاودانگی رسیده است.
در آرامگاه رو به شرق است و این معنا را دارد که همواره هنگام بر آمدن خورشید بر آرامگاه نور بتابد.
شاید اصطلاح ( نور به قبرش بباره ) از اینجا سرچشمه میگیرد.

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

بغض ستارخان


ستارخان نوشته بود:
من هیچ وقت گریه نمی کنم
چون اگه اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران، زمین می خورد...
اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشك ريختم
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم...
بدون غذا...
بدون لباس...
از قرار گاه اومدم بیرون
چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش
دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف
علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن
با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده
و میگه لعنت به ستارخان که ما رو به این روز انداخته...
اما...
مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت :
عیبی نداره فرزندم
خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم...
اونجا بود که اشکم در اومد...

مقایسه کوروش بزرگ و پادشاهان پیش از خود



سناخریب ، پادشاه آشور که جلگه ی پر ثروت شوش را میدان تاخت و تاز خود قرار داده است
می گوید : « سی و چهار دژ و شهرهای بی شماری را که تابع آنها بودند ، من محاصره کردم و به یورش گرفتم و مردم آنها را به اسیری بردم و آنها را ویران و به تل خاکستری ساختم و دود آتش آنها را مانند دود قربانی بزرگ به پهنه ی وسیع آسمان بلند کردم. »

آشور بانی پال ، پادشاه ستمگر دیگری از همین سلسله ، ویران کردن ایلام پر برکت را چنین بیان می کند :
« من از شهرهای ایلام آن اندازه ویران کردم که برای گذشتن از آنها ، یک ماه و بیست و پنج روز زمان لازم است .
همه جا برای بایرکردن زمین ، نمک و اعضای خاندان سلطنتی را از پیر و جوان ، با رؤسا و حکام و اشراف و صنعتگران ، همه را با خود به اسیری به آشور آوردم . مردم آن سرزمین را از زن و مرد با اسب و قاطر و الاغ و گله های چهارپایان کوچک و بزرگ ، که شمار آنها از دسته های ملخ فزون تر بود ، به غنیمت گرفتم و خاک شوش ، مادکتو و هلتماش و شهرهای دیگر را به آشور کشیدم. در ظرف مدت یک ماه تمام ایلام را به چنگ خود درآوردم . بانگ آدمیزاد و اثر پای گله ها و چهارپایان، و نغمه ی شادی را از کشتزارها برانداختم ، و همه جا را چراگاه خران و آهوان و جانوران وحشی گوناگون ساختم. » (۱)
 ادامه در ادامه نوشتار
اما هرگز بر خاطر پادشاهان آشوری نمی گذشت که این کارها ، کار آدمی نیست و سراسر توحش است . این ویژگی ، در تمام دنیای خاور زمین وجود داشت . حتی یهوه خدای بنی اسراییل نیز ، خونریزی و کشتار همگانی را دوست می داشت . برای راستینش این مدعا می توان به کتاب اول شموئیل ، فرگرد ۱۵ ،آیات ۳ و۴ و فرگرد بیست وهشتم و بیست و نهم و سی ام رجوع کرد.
در مقایسه با چنین پادشاهان و چنین امر شایعی است که ما متوجه می شویم ، به حق و به شایستگی به کوروش فرنام « شبان خدا » داده شده است و بی سبب نبوده که مردم ، بیش از هر کشورگشای دیگری او را دوست می داشته اند . بیشتر پادشاهان خاور باستان برای جلوگیری از شورش و استوار ساختن پایه های نظم و امنیت و شهریاری در میان ملل غیر متجانسی که یوغ فرمانروایی آنها را به گردن داشتند، به کشتن و شکنجه کردن دست می زدند . آشور بانی پال ، افتخار می کند که سه هزار نفر اسیر سوزانده، و دست و پای رؤسای قبایل و کارمندان دولتی را بریده،(۲) و یا زبان بدخواه دشمنان را بیرون کشیده، و اعضای بریده ی آنها رابه خورد سگان و گرگان داده و با این کار مایه ی شادی خدایان بزرگ را فراهم ساخته است. و یا بناهایی که برافراشته است از جسد آدمیانی است که سر و دستشان را بریده است.(۳)

اما افتخار شاه پارسیان در این بود که : « بی جنگ و ستیز وارد بابل شدم . . . لشگر بزرگ من به آرامی وارد بابل شد . . . من از ویرانی خانه های آنها جلوگیری کردم . نگذاشتم رنج و آزاری به مردم شهر وارد آید نگذاشتم اهالی از هستی ، نیست شوند. » یکی از بزرگترین ارکان سیاست و شهریاری وی آن بود که برای ملل و اقوام گوناگونی که اجزای شاهنشاهی ایران را تشکیل می دادند ، به آزادی باور دینی و پرستش باورمند بود . (۴) امری که هنوز در هیچ یک از کشورهای کوچک و بزرگ جهان که دم از آزادی و دموکراسی می زنند تحقق نیافته است ، و این خود می رساند که در آن هنگام که به گفته ی ولتر : « روم دهکده کوچکی بود که به چاپیدن همسایگان خود اشتغال داشت و فرانسه و آلمان و انگلستان سرزمین قبایل وحشی ای که هنوز از حال چادر نشینی بیرون نیامده بودند. » و آمریکا جز قاره ی دورافتاده ای که مردمش در نهایت توحش به سر می بردند نبود ، مردی در خاور زمین ، پارسی پسر پارسی ، آریایی از نژاد آریایی شهریاری می کرد که به رازهای سلطنت و فرمانروایی بیش از سیاستمداران بزرگ قرن بیستم آگاه بود و می دانست اصل نخست حکومت کردن بر مردم ، احترام گذاشتن به باورها و باورهای دینی و هازمان آنهاست ، اعم از اینکه سیاه یا سفید ، زرد یا سرخ باشند . به همین روی وی ، هرگز شهرها را چپاول نمی کرد ، و پرستشگاه ها را ویران نمی ساخت . به خدایان ملل شکست خورده به چشم احترام می نگریست ، و برای نگاهداری پرستشگاهها ، به مردم خویش کمک و همکاری می کرد.

کوروش پیک شادی و آزادی و برکات لایزال الهی به سوی مردم بود . خداوند ، در تورات همه جا از او به مثابه ی یک ناجی و فرستاده ی بزرگ نام می برد ، و اسیران یهود را از اسارت بابل رها می سازد،(۵) و انصاف را برای امت ها صادر می نماید ، فرستاده ای که شبان خداست ، شادی خداوند را برخواهد آورد و پرستشگاه جدیدی برای بنی اسرائیل بنیاد خواهد نهاد . به خاور و باختر گیتی خواهد رفت و نام خدای یکتا را به گوش همه خواهد شنوانید . (۶) بلی چنین است ماجرای زندگی و پیروزی ها و دادگری ها و بزرگواری ها و فروزه های پسندیده و منحصر به فرد اخلاقی مردی که دوهزار و پانصد سال پیش از این از پارس برخاست.
برگرفته از کتاب : کوروش کبیر … نوشته دکتر فریدون بدره ای
پیش نویس ها :
۱- به گفته ویل دورانت
۲- همان
۳- همان
۴- مشرق زمین و گاهواره تمدن، ص ۵۱۹
۵- کتاب ارمیاء باب ۲۹٫
۶- کتاب اشعیاء باب ۴۱، ۴۲، ۴۴

فروهر را بشناسیم



۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

چی بگم ...


* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !
* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !
*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !
* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !
* دریای ایران را دریای عمان می نامند !
* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !
* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !
* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .
* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .
* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !
* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .
* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !
* میان رودان را بین النهرین می خوانند !
* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !
* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .
* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند .
* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند
* و ...
بسی جای تاسف دارد....

۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

فرش بهارستان و سرانجام آن با حمله اعراب به ایران !!

فرش بهارستان متعلق به دوره ساسانی که با نام‌های بهارخسرو و بهارکسری نیز شناخته می‌شود، یکی از مهم‌ترین آثار هنری ایران است که بر اثر حمله

 اعراب به ایران و انتقال آن به مدینه تکه تکه شد. این فرش در ایوان کسری قرار داشته و دارای ۱۴۰ متر طول و ۲۷ متر پهنا بوده است، در بافت این

 فرش از ابریشم، طلا، نقره و جواهراتی چون زمرد و مروارید استفاده شده است و طرح آن یکی از باغ‌های بهشت را نشان می‌دهد.

تاریخ طبری جلد 5 صفحه 1825 می گوید که عمر دستور داد آنرا تکه تکه کنند و بین مسلمانان تقسیم کنند.

کوروش بزرگ همان ذوالقرنین است




آگاهی فردوسی از روان‌شناسی رنگ‌ها


در روان‌شناسی امروز، رنگ‌ها ارزشی نمادین دارند و همانند کلیدی گمان بُرده می‌شوند که لایه‌های پنهانی شخصیت انسان‌ها را آشکار می‌سازند. هر رنگ تاثیر ویژه‌ای دارد: برخی شادی‌بخش‌اند، برخی سرزندگی و جنبش را پدید می‌آورند و رنگ‌هایی نیز اثری اندوه‌زا دارند. در استوره‌شناسی نیز همین‌گونه است و رنگ‌ها، رمزی برای درک مفاهیم دانسته می‌شوند. پس شگفت نیست اگر شاهنامه، که شالوده‌اش برپایه‌‌ي استوره و حماسه است، سرشار از اشاره‌های نمادین به رنگ‌ها باشد. یافتن آن معناهای نمادین، نه تنها ارزش‌های هنری شاهنامه را آشکار می‌سازد، بلکه راهی برای پی بردن به راز و رمز داستان‌ها و رویدادهای استوره‌ای و حماسی نیز هست. در شاهنامه بیش از 4 هزاربار از عنصر رنگ بهره برده شده است.
رنگ سپید‌در رمزشناسی رنگ‌ها، سپید، رنگ مینوی و جاودانگی است. هرگاه سپید با رنگ زرین پیوسته شود، سپندینگی افزون‌تری خواهد یافت. برپایه‌ی پژوهش دکتر کاووس حسن‌لی، در شاهنامه 304 بار واژه‌ی سپید به کار رفته است که 28 بار آن برای برآمدن خورشید و ماه است و 25 بار دیگر درباره‌ی روشن شدن زمین. 114 بار نیز برای نشان دادن زیبایی است. از این میان 94 نمونه برای توصیف زیبایی زنان، 13 نمونه برای وصف پادشاهان و 8 بار نیز برای توصیف پهلوانان است. اما نکته این‌جاست که در همه‌ی این نمونه‌ها، هیچ‌گاه از خود واژه‌ی سپید نام برده نشده است. بلکه به جای آن واژه‌هایی چون: روزگون، ماه‌روی، ماه‌چهر، سیمین‌بر و... به کار رفته است.
-‌ در شاهنامه حتا به سپیدی سوگند خورده می‌شود: به دادار دارنده سوگند خورد/ به روز سپید و شب لاژورد.
-‌ با این‌همه در یک نمونه، سپید بارمعنایی منفی دارد؛ و آن در نام «دیو سپید» است. هرچند تَنِ این دیو نیز هم‌چون قیر، سیاه است.
رنگ بنفشرنگ بنفش هیجان‌انگیز است و از دید روانی به رفتار انسان تندی و شتاب می‌بخشد. از این‌رو در شاهنامه رنگ درفش بسیاری از جنگجویان، بنفش است.‌ یک نمونه‌ی آن، درفش بنفش رستم است که بر زمینه‌ی آن پیکر اژدها نقش شده است. در روان‌شناسی رنگ‌ها، بنفش، رنگ پویایی شمرده می‌شود و اضطراب و ترس را می‌کاهد. افزون‌بر این‌که نیروزا است و پایداری بدن آدمی را افزایش می‌دهد. همین نکته نشان می‌دهد که چرا رنگ بنفش را برای درفش رستم- جهان‌پهلوان ایران- برگزیده‌اند.
-‌ در شاهنامه 89 بار واژه‌ی بنفش آمده است. از همه شگفت‌تر آن‌که گاه از واژه‌ی بنفش برای برآمدن یا فرورفتن خورشید بهره برده شده است.
رنگ سبزرنگ سبز در هیچ‌کدام از ابزارها و کارزارهای شاهنامه دیده نمی‌شود. چون سبز نشانه‌ی بردباری و نرمش است و رنگ ساکن و ایستایی شمرده می‌شود که هیچ پیوندی با جنگ و نبرد و چالاکی رزم‌آوران ندارد. از این‌رو فردوسی آگاهانه این رنگ را برای نبردها به کار نمی‌برَد.
-‌ البته در شاهنامه 64 بار واژه‌ی سبز آورده شده که به پژوهش دکتر حسن‌لی، 26 بار آن توصیف چمن، درخت، طبیعت و مانند آن است. 20 بار نیز برای بازگویی تندرستی و شادکامی و دیرزیوی به کار رفته است؛ که هیچ‌کدام پیوندی با جنگ و کارزار ندارند.
-‌ سراپرده‌ی رستم نیز سبز است. چون او مایه‌ی سرافرازی و خرمی ایران است.
رنگ زرددر روان‌شناسی رنگ‌ها، زرد نشانه‌ی آرامش و رهاشدن از دشواری‌هاست. افزون بر این‌که رنگی عاطفی است که امیدبخش هم هست. رنگ خورشید شاهنامه از جنس دیبا و یاقوت زرد(زبرجد) است. از این‌رو، گرم و گیرا و برانگیزاننده است: چو خورشید با رنگ دیبای زرد/ ستم کرده بر توده‌ی لاژورد.
-‌ 313 بار واژه‌ی زرد در شاهنامه دیده می‌شود. شگفت است که رنگ اشک در این کتاب، زرد است: همی ریخت از دیدگان آب زرد/ همی از جهان آفرین یاد کرد.
رنگ سیاهدکتر حسن‌لی می‌نویسد که 668 بار رنگ سیاه در شاهنامه به کار رفته است که 485 با آن با واژه‌ی سیاه و نمونه‌های دیگری چون: آبنوس، قیر، قار، دیزه، شبرنگ، شبگون و... است. واژه‌ی تیره 443 بار و واژه‌ی تاریک 52 بار در شاهنامه آورده شده است. فردوسی بیش از 80 بار از واژه‌ی سیاه برای نشان دادن انبوهی لشکر بهره برده است.
-‌ در استوره و باور ایرانی، سیاه رنگ اهریمن و نیروهای آن است. هم‌چنین رمز دروغ و پلیدی شناخته می‌شود. از این‌رو همه‌ی دیوهای شاهنامه به رنگ سیاه‌اند. اژدها و مارها نیز رنگ سیاه دارند. همانند دو ماری که از دوش ضحاک سربرآوردند.
-‌ فردوسی هنگام توصیف چهره‌های منفی و اهریمنی شاهنامه، از رنگ سیاه سود می‌جوید. ابزارهای آن‌ها هم به رنگ سیاه و تیره است. در شاهنامه 35 بار از درفش سیاه نام بُرده شده است که به‌جز 4 نمونه، همه‌ی نمونه‌های دیگر درفش دشمنان ایران‌اند.
-‌ اما چون سیاه گاه نماد قدرت و شکوه دانسته شده است، خرگاه و سراپرده و مهد و چتر برخی از پادشاهان و وابستگان آن‌ها، به رنگ سیاه است. همانند سراپرده‌ی توس و یزدگرد سوم و بارگاه کیخسرو. در این نمونه‌ها سیاه رنگ مثبت است.
-‌ اگر سیاه در کنار رنگ زرد به کار بُرده شود، برای نشان دادن خطر و مرگ و هشدار است. از این‌رو، هنگامی که سیاوش می‌خواهد تورانیان را هشدار بدهد که اگر او را بکشند، ایرانیان به خونخواهی خواهند آمد، رنگ سیاه را به درفش کاویانی ایرانیان(درفشی که رنگ آن سرخ و زرد و بنفش است) می‌افزاید: بسی سرخ و زرد و سیاه و بنفش/ از ایران به توران ببینی درفش.
در نشانه‌شناسی امروز هم رنگ سیاه  در کنار زرد، خبر از هشدار و پرهیز دادن دارد.
-‌ رنگ برخی از اسب‌های شاهنامه نیز سیاه است که نشان از توانایی و قدرت آن‌ها دارد. همانند اسب سیاوش، اسفندیار و خسروپرویز. در شاهنامه بیش از 100 بار از رنگ سیاه برای نشان دادن رنگ حیوانات بهره برده شده است.
رنگ سرخسرخ نشان‌دهنده‌ی نیرو و کشش است و گرمی و هیجان روحی پدید می‌آورَد. از دیگر ویژگی‌های آن نیروی بدنی، پایداری و پشتکار است. افزون‌براین‌که دم و بازدم را افزایش می‌دهد. اما یک سویه‌ی منفی هم دارد: سرخ، رنگ گستاخی و خشونت هم هست.
-‌ در شاهنامه بارها به رنگ سرخ اشاره شده است و بسامد(:تکرار شوندگی) این واژه فراوان است.
-‌ سرخ نمودی از عشق هم هست. از این‌رو رنگ پیشکش‌های داستان عاشقانه‌ی «زال و رودابه» همگی سرخ است. فردوسی بیش از 120 بار رنگ سرخ را برای توصیف زیبایی به کار بُرده است. 80 بار نیز از این رنگ برای توصیف میدان جنگ سود جسته است.
یاری‌نامه:
«کارکرد رنگ سیاه و سپید در شاهنامه»( کاووس حسن‌‌لی و لیلا احمدیان- ادب پژوهی، تابستان 1386)
«بازنمود رنگ‌های سرخ، زرد، سبز و بنفش در شاهنامه‌ی فردوسی»(کاووس حسن‌لی و لیلا احمدیان- نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه باهنر کرمان، بهار 1387)
 «برابری اندیشه‌های فردوسی با امپرسیونیست‌ها در استفاده از رنگ»(زهرا محراب‌زاده- شاهنامه‌پژوهی، دفتر سوم)
«رنگ و نگار درفش و نقش آن در نبردها»(محمدحسین حسن‌زاده- شاهنامه‌پژوهی، دفتر سوم).

سیدجواد طباطبایی: همه چیز در ایران متولی دارد جز ایران/ پان ترکیسم ملغمه ای از بیسوادی و بیشعوری است



سیدجواد طباطبایی در گفتگو با شماره جدید مهرنامه که در واقع شرح بخشی از زندگی نامه وی بود به مسائلی همچون پیشه وری، فرقه دموکرات، پان ترکیسم و ملی گرایی پرداخت.

به گزارش سایت خبری – تحلیلی آذری ها استاد جواد طباطبایی در گفتگو با مهرنامه با اشاره به تجربه های تاریخی عنوان داشت "زمینه رشد پان ترکیسم اشکالات مدیریتی در کشور است اما قدرت های منطقه ای نیز در تداوم آن نقش اساسی دارند". وی با اشاره به وجود زبان های محلی در ایران ادامه داد: زبان های محلی ایران از لحاظ فرهنگی فاقد اهمیت اند و بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. محمد قوچانی،حامد زارع و محمد هاشمی در گفتگو با جواد طباطبایی اظهار داشت که زاد روزش توام با تسلط ارتش سرخ و فرقه دموکرات پیشه وری بر تبریز بوده است.

طباطبایی در خصوص هویت مردم آذربایجان گفت هر چه در اطراف خودم نگاه می کنم کمتر کسی را می بینم که حس ترک بودن را بر

در ایران اقلیت نداریم،تمایزها و تفاوتها داریم که مایه غنا است

احساس ملیت ایرانی ترجیح دهد. البته ترک را به مسامحه به کار برده ام. آذربایجانی ها ترک نیستند. بلکه ایرانیانی هستند که به یکی از زبان های مشتق از ترکی سخن می گویند.



استاد طباطبایی با اشاره به برخی تحرکات نفرت پراکنانه قومی در سال های اخیر در پاسخ به سوالی در خصوص آموزش و پرورش گفت:

«پان ترکیست ها حرف بی ربط زیاد می گویند و افسانه می بافند و چیزی از پیچیدگی های سیاسی نمی فهمند».

استاد سابق دانشگاه تهران در در فرازهایی از سخنان خود اشاره داشت که برای من "ایران بزرگ فرهنگی" مطرح است. وی گفت دولت های ایران از بسیاری از دولت های اروپایی مانند فرانسه که بعد از انقلاب با یک سیاست خشن فرهنگی همه زبان های رایج را از بین برده و یکسان سازی کرد بهتر عمل کرده است.در فرانسه دهها زبان وجود داشت که انقلاب همه آنها را از میان برداشت...در ایران همه چیز متولی دارد جز ایران.من در میان دوستان آذری خارج کشور که بعضی از آن ها از امپریلیسم فارسی صحبت میکنند کسی را ندیدیم که به بچه خود ترکی یاد بدهد اما همین ها از آنجا داد می زنند که بچه های تبریز باید ترکی بخوانند. مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینها میخواهند مدرسه آذری درست کنند! کل منابع ادبی موجود آذری را می توان در دو ترم برای پان ترکیست ها تدریس کرد.

در زیر بخش هایی از مصاحبه طولانی جواد طباطبایی را با مهرنامه می خوانید. علاقه مندان می توانند برای خواندن بخش های دیگر آن و همچنین دهها مطلب دیگر در حوزه علوم انسانی به شمار جدید (تیر 1392) مراجعه نمایند.



هاشمي: شما آذري‌ زبان بوديد و در مدرسه فارسي را فراگرفتيد.‌ آيا تضاد ميان آذري انديشيدن و فارسي سخن گفتن را هيچ‌گاه احساس نكرديد؟ قبل از آن بفرماييد كه از چه زماني با زبان فارسي مواجه شديد؟

من در خانواده آذري‌زبان به دنيا آمده‌ام و طبيعي است كه زبان مادري‌ام آذري باشد. اما به خاطرم مي‌آيد كه وقتي راديو را به گوش‌مان مي‌چسبانديم تا بتوانيم از پس تمام خش‌ها و پارازيت‌ها، برنامه گل‌ها را بشنويم، از نخستين مواوقعي بود كه با زبان و ادبيات فارسي مواجه مي‌شديم. عمويم علاقه‌اي به موسيقي ايراني داشت و شنونده دايمي برنامه‌هاي گل‌ها بود. در حاشيه بگويم كه با او چند بار آواز خواندن اقبال آذر را به طور حضور شنيدم. علاقه‌اي نيز به ظلي داشت كه در همان زمان مرده بود اما آواز او را بسيار تعريف مي‌كرد، باري، طبيعي است كه تا وقتي در دبستان بودم، چندان فارسي نمي‌دانستم، اما وقتي وارد دبيرستان شدم به‌طور كامل مي‌توانستم فارسي بخوانم و تا حدي نيز صحبت كنم.



هاشمي: در مورد احساس ناسيوناليستي چه چيزي مي‌توانيد بگوييد؟ شما گفتيد كه تعلق خاطري به فرقه دموكرات نداشته‌ايد، اما در گل نگاه مثبت به آنها داشتيد يا منفي؟ نگاه‌تان به آذربايجان و نسبتي كه با ايران در ذهن شما مي‌توانست داشته باشد را نيز توضيح دهيد.

نگاهم به فرقه دموكرات هرگز چندان مثبت نبود و در مورد جدا شدن آذربايجان از ايران نيز اصلاً ديدگاه مثبتي نداشتم. اما اقداماتي كه فرقه دموكرات در تبريز انجام داده بود، موجب شده بود كه مردم در مورد آنها به افسانه‌پردازي و اسطوره‌سازي روي آورند. به عنوان مثال زماني در تبريز قحطي نان پيش آمده بود و نانوايان شهر نان نمي‌پختند يا اگر مي‌پختند، گران مي‌فروختند. نزد عامه مردم مشهور است كه پيشه‌وري قول داده كه ظرف دو ساعت موضوع را حل مي‌كند. رئيس فرقه به اولين نانوايي كه مي‌رسد از شاطر مي‌خواهد كه چند نان به او بفروشد.

بریده ای از مطالب سطحی و تحریف گرایانه ارگان فرقه در 1324

وقتي شاطر از فروختن نان سر باز مي‌زند، پيشه‌وري دستور مي‌دهد كه نانوايي بيچاره را زنده‌زنده در تنور بيندازند. صبح روز پس از اين ماجرا همه نانوايي‌هاي شهر باز بوده و به تعداد كافي و حتي مازاد مورد نياز اهالي تبريز نان وجود داشته است. مردم نيز اين اتفاق را سحر و جادوي پيشه‌وري در حل مشكلات اقتصادي مي‌دانستند و آن را براي يكديگر تعريف مي‌كردند. از اين داستان‌ها در كودكي بسيار شنيده بودم بي‌آنكه كه علاقه‌اي به فرقه پيدا كنم. البته اين ماجرا يك فاجعه تمام‌عيار است، اما فرقه دموكرات اقدامات مؤثري نيز در تبريز انجام داده است. در مورد همان خيابان فردوسي گفتم از وسط شهر مي‌گذشت و به بازار مي‌رسيد، نيز مي‌گفتند كه در سال 1324 پيشه‌وري در طول يك شب مقررات منع آمد و شد برقرار كرده بود و تا صبح خيابان را آسفالت كرده بود و ظاهراً دوام آسفالت تا همين چند سال پيش هم تصور عمومي را تحت تأثير خود قرار داده بود. البته به احتمال بسيار برخي از اين داستان‌ها افسانه باقي است، اما به هر حال نخستين دانشگاه تبريز و ايستگاه راديويي شهر را فرقه دموكرات ايجاد كرد. اما به هر حال تجزيه‌طلبي فرقه امري نيست كه بتوان آن را به مسامحه برگزار كرد. براي من وحدت سرزميني ايران هميشه يك اصل غيرقابل بحث بوده است.





قوچاني: شما موقعي كه در تبريز بوديد، خودتان را ابتدا آذربايجاني مي‌دانستيد يا ايراني؟ تضادي در كار نبود؟

در آن موقع ما اصلاً تصور جدايي‌طلبانه از آذربايجان نداشتيم. بلكه فكر مي‌كرديم كه يكي از ايالات مهم ايران، آذربايجان است. آذربايجان، مانند همه ايالت‌هاي ديگر ايران، بخشي تجزيه‌ناپذير از ايران است. گمان نمي‌كنم در اين باره بحثي وجود داشته باشد. البته وقتي اين وحدت سرزميني پذيرفته شد مي‌توان درباره چگونگي اداره آن بحث كرد.



هاشمي: شما اينگونه فكر مي‌كرديد يا اينكه فضاي عمومي هم اينگونه بود. چون به نظر مي‌رسد اقدامات پيشه‌وري و طرفداران‌اش در راستاي جدا شدن آذربايجان از ايران بود.

اگر همه در آذربايجان خواستار جدايي از ايران بودند كه حاكميت در تهران نمي‌توانست تبريز را پس بگيرد. فرقه نواحي بسياري از آذربايجان را پيش از آن كه ارتش شاهنشاهي از تهران برسد خالي كرده بود. ترديدي نيست كه پيشه‌وري و طرفداران‌اش قطعاً نقشه‌هايي در سر داشتند كه به نظر من هرگز با خواست‌هاي مردم آن جا همخواني نداشت. تا جايي كه به خاطر دارم براي شخص من، همواره ايران بزرگ فرهنگي مطرح بوده است و از اين جهت شايد من نماينده خوبي براي پاسخ دادن به اين پرسش نباشم ولي هر چه در اطراف خودم مي‌نگرم، كمتر كسي را پيدا مي‌كنم كه حس ترك بودن را بر احساسات مليت ايراني ترجيح دهد. البته ترك را به مسامحه به كار بردم. آذربايجاني‌ها ترك نيستند، بلكه ايرانياني هستند كه به يكي از شاخه‌هاي زباني مشتق از تركي سخن مي‌گويند؛ مهاجراني تركي يا تركماني كه به تدريج در مناطق روستايي آذربايجان ساكن شده بودند به تدريج با ساكنان اصلي در هم آميخته و در آن مستحيل شده‌اند. حتي امروزه رگه‌هاي ظاهر تركي را در ساكنان برخي روستاها مي‌توان ديد، اما در شهرهاي بزرگ چنين نيست.



هاشمي: اما يكي از مسائلي كه پان‌تركيست‌ها مطرح مي‌كنند، ناظر به آموزش و پرورش است. آنها ادعا مي‌كنند كه كودكي كه تا شش سالگي به زبان آذري صحبت كرده است، وقتي در هفت سالگي وارد مدرسه مي‌شود، مجبور مي‌شود كه كه فارسي تحصيل كند. نظريات در اين مورد چيست؟

پان‌تركيست‌ها حرف بي‌ربط بسيار مي‌گويند و افسانه مي‌بافند. در همين سال‌هاي اخير يك بار در دانشگاه تبريز جواني مي‌گفت كه زرتشت هم آذربايجاني بوده و از اين ترهات. البته به شوخي به او گفتم يولداش اينكه تف سر بالاست. او گمان مي‌كرد زرتشت ترك بوده و اوستا را نيز به تركي سروده بوده است! اما بعداً فارس‌ها ـ به قو اينها ـ آن را به اوستايي ترجمه كرده‌اند. درباره پان‌تركيست‌ها چند مسأله را بايد اينجا در نظر داشت. اولاً ايران بزرگ را حوزه‌اي فرهنگي مي‌دانم كه به صورت ممالك محروسه فهميده مي‌شده است. يعني اين‌كه ايران بزرگ وحدت كثرت‌هاي قومي و فرهنگي بوده است. به خلاف پان‌تركيست‌ها نمي‌توان گفت ما را مجبور مي‌كردند كه در مدسه فارسي صحبت كنيم. ما چند ساعت در دبستان درس فارسي مي‌خوانديم، در زنگ‌هاي تفريح و پس از تعطيل شدن مدرسه نيز وقتي مي‌خواستيم با يكديگر بازي

بریده روزنامه ای دیگر از ارگان فرقه دموکرات پیشه وری

كنيم، تركي صحبت مي‌كرديم. هيچ اتفاق خاصي هم نمي‌افتاد؛ يعني زباني را ياد گرفتن براي ايرانيان اجبار سياسي نبود و نيست، اگر بتوان گفت اجبار فرهنگي است. ديگر اين‌كه تا پيش از صدور ايدئولوژي‌هاي جديد شوونيستي به ايران، ايران‌ها مسائل را به اين صورت نمي‌فهميدند. در تبريز نوعي آميزش «طبقاتي» شگفت‌انگيزي وجود داشت. البته برخي محله‌ها نسبت به برخي ديگر اعياني‌تر به حساب مي‌آمد، اما حتي اين محله‌ها هم محله‌هاي بسته نبودند. طبقات فرودست در كنار طبقات فرادست زندگي مي‌كردند. محله‌هاي به كلي اعيان‌نشين با تأخير بسيار و به تدريج در دهه چهل پيدا شدند كه دلايلي پيچيده دارد. تبريز به لحاظ شهري ساختار پيچيده‌اي داشت. تا دهه‌هاي اخير و مهاجرت‌هاي روستايي انسجام خاص خود را داشت. منظورم اين نيست كه تمايزهاي طبقاني نبود، بلكه مي‌خواهم بگويم انسجام اجتماعي به نوعي بود كه تنش‌هاي در بنيادها را به حداقل فرو مي‌كاست.





قوچاني: يعني مي‌فرماييد ايدئولوژي‌هاي جديد به اين تعارض دامن زده بود؟

بله، زمينه رشد پان‌تركيسم اشكالات مديريتي در كشور است اما قدرت‌هاي منطقه‌اي نيز در تداوم و انتشار آن نقشي اساسي دارند. بيشتر پان‌تركيست‌ها ـ مثل اكثريت روشنفكري ايران ـ چيزي از پيچيدگي‌هاي سياست در نمي‌يابند. گروهي نيز در خارج از ايران وجود دارند كه دانسته يا ندانسته آب در آسياب دشمنان ايران مي‌ريزند. ايدئولوژي پان‌تركيسم مبتني بر نوعي فراموشي تاريخي است كه با آميخته شدن با افسانه بافي‌هاي به ظاهر تاريخي به ملغمه‌اي از بيسوادي و بي‌شعوري تبديل شده است. تلويزيون جمهوري آذربايجان را نگاه كنيد خواهيد ديد عقب‌ماندگي و ابعاد بيسوادي تا كجاست من برنامه‌اي ديدم كه ثابت مي‌كرد ابن‌سينا از فيلسوفان آذربايجان بوده است. به اين دليل كه ابن‌سينا در همدان وزير بوده و در همان شهر نيز فوت كرده است و از آنجا همدان يكي از شهرهاي آذربايجان «جنوبي» است، پس او آذربايجاني است. يعني ابن‌سينا متعلق به آذربايجان و آذربايجان متعلق به جمهوري آذربايجان به رياست الهام علي‌اف و شركا است. فكر نمي‌كنيد اين طور جعل تاريخ بيش از حد ابلهانه است. البته، الهام علي‌اف نه سوادي دارد و تجزيه و نمي‌تواند بداند، اما رفيق حيدر علي‌اف مي‌دانست كه همه دانشگاه‌ها و علماي اتحاد جماهير هفتاد سال از اين افسانه‌ها مي‌بافته‌اند. امروزه از آن همه علم جز انبوهي كاغذ باطله براي خمير كردن باقي نمانده است. سال‌ها پيش دوست كُردي هم مي‌گفت كه چون مادر ابن‌سينا كُرد بوده بايد او را كُرد به شمار آورد. درواقع، اين عقب‌ماندگي را اگر با فلسفه ابن‌سينا تركيب كنيم بايد بگوييم: فلسفه عقب‌ماندگي!



زارع: اما اينكه در ايران چندين قوم و نژاد...

ببينيد! ايران به لحاظ تاريخي پيوسته ممالك محروسه بوده است. در ايران هميشه به چند زبان صحبت مي‌شده است. دولت‌هاي ما نيز در مجموع دولت‌هاي بدي بوده‌اند اما همين دولت‌هاي بد ما از بسياري دولت‌هاي پيشرفته اروپايي نظير فرانسه كه پس از پيروزي انقلاب 1789 با يك سياست فرهنگي خشن همه زبان‌هاي رايج در كشورش را از بين برد و يكسان‌سازي كرد، بهتر عمل كرده‌اند. در فرانسه دهها زبان وجود داشت كه انقلاب فرانسه آنها را از ميان برداشت. اما تنوع فرهنگي ايران اين امكان را داده است كه به طور مثال احمد كسروي در اندروني خانه‌اش تركي صحبت كند و در جامعه يكي از نويسندگان طراز اول فارسي باشد. بنابراين تعارضي وجود نداشته است كه بخواهد برطرف شود. اما اين كه برخي مي‌گويند شما تحت ستم بوده‌ايد و نمي‌دانستيد كه دارند به اجبار زبان فارسي را در مدارس به شما مي‌آموزانند، مسأله جديدي است كه پشتوانه فرهنگي و تاريخي ندارند و نشأت گرفته از ايدئولوژي‌هاي جديد است. گمان نمي‌كنم برخي كساني كه اين سخان را مي‌پراكنند مجاني اين كار را مي‌كنند. من يك بار گفتم كه در ايران همه چيز و همه كس متولي دارد، جز ايران. من در ميان دوستان آذري خارج كه برخي از آنها حتي از امپرياليسم فارسي و غيره سخن مي‌گويند هيچ يك را نديده‌ام كه به بچه خود تركي هم ياد بدهد. اما همين از پاريس و لندن و نيويوك شعار مي‌دهند كه بچه‌هاي تبريزي بايد تركي درس بخوانند. مگر در زبان آذري چه منابع

اساسي فرهنگ بشري وجود دارد كه اينان مي‌خواهند مدرسه آذري درست كنند و زبان امپرياليستي فارسي را تعطيل كنند؟ كل منابع ادبي موجود آذري را مي‌توان در دو ترم در دانشگاه براي پان‌تركيست‌ها تدريس كرد. من مخالفتي با اين تدريس ندارم و ضروري نيز هست. حيدر باباي شهريار يك اثر بزرگ ادبي است. من اگر فارسي زبان مي‌بودم و دانشجوي سال دوم دانشگاه، در چنين كلاسي شركت مي‌كردم و ياد مي‌گرفتم.

اما ادعاهاي پان‌تركيست‌ها از سنخ ديگري است. مي‌گويند زبان فارسي را دولت اجبار كرده است و نتيجه مي‌گيرند كه براي مبارزه با آن بايد زبان آذري را اجباري كرد يعني سلب آزادي زبان در حرف زدن، نوشتن و حتي راديو و تلويزيون از مردم و اجبار آنها به پان‌تركيسم. يك ايراني متوسط را با يك اهل آذربايجان به اصطلاح «شمالي» مقايسه كنيد، البته اگر روسي يا چند كلمه انگليسي نداند، خواهيد ديد كه استاد دانشگاه باكو به اندازه دهاتي ايران سواد و بيشتر از آن شعور ندارد. به تجربه مي‌گويم! چند دانشجوي دوره دكتري باكو به من مراجعه كرده‌اند و از طريق انها مي‌دانم كه حد دانشگاه‌ها و استادان چگونه نازل است. اين ربطي به زبان دارد. اجبار به تركي خواندن محروم كردن فرد از سرمايه عظيم فرهنگي است كه زبان فارسي توليد كرده يا به اين زبان منتقل شده است. يك جمله از همين زرتشت كه گويا آذري است يا ابن‌سينا كه اخيراً تغيير مليت داده به آذري ترجمه كنيد تا بعداً در مورد آن بحث كنيم. برخي از مدعيان كه در سال‌هاي اخير در خارج زندگي كرده‌اند و گمان مي‌كنند چيزي ياد گرفته‌اند مثال‌هاي خنده‌داري هم ياد گرفته‌اند و تكرار مي كنند.

ببينيد مثال زدن كشورهاي پيشرفته مشكلي را حل نمي‌كند كشورهاي اسكانديناوي كه گويا از مثال‌هاي جالب است با پشتوانه‌اي كه زبان آلماني دارد، مثال بدي است. اين كشورها زبان دومي دارند كه به تدريج دارد به زبان علم تبديل مي‌شود كه انگليسي است. با هفت، هشت يا ده ميليون جمعيت؛ يك زبان نمي‌تواند فرهنگي پايدار و گسترده پيدا كند. امروزه براي كشورهاي اسكانديناوي صرف نمي‌كند كه همه منابع اساسي را ترجمه كنند. البته در كشورهاي پيشرفته زبان را ياد مي‌گيرند. هر آلماني، هلندي، سوئدي و... سه چهار زبان را مي‌داند. اما ما داريم اينگونه تبليغ مي‌كنيم كه آن يك زباني را كه مجاني ياد مي‌گيريم و البته دريچه‌اي به دنياي از فكر و فرهنگ است فراموش كنيم و به اجبار آذري بياموزانيم و به «دده گور گوت» خويش، كه گويا حماسه ملي تركان است، برگرديم.



حدود ده سال پيش زماني كه در برلين زندگي مي‌كردم يك بار دوستي را ديدم كه دعوت شده بود در جلسه هويت چيان تركي شركت كند. پدر او از رجال مهم ايران و اهل تبريز بود و به نظر من از باب استفاده ابزاري او را دعوت كرده بودند. به او گفتم كه اگر من جاي او بودم در چنين جلسه‌اي شركت نمي‌كردم. او نيز پاسخ داد كه حتي سخنراني خود را نيز به زبان فارسي انجام مي‌دهد. اگرچه او كاملاً آذري زبان است، اما به گفته خودش اصلاً نمي‌توانست مباحث جدي سياسي را به تركي بيان كند. از او در مورد مباحثي كه قرار است در كنفرانس طرح شود نيز پرسيدم. مي‌گفت آنها خواستار تأسيس مدارس آذري زبان در نقاط مختلف آذربايجان هستند، چرا كه معتقدند حكومت به اجبار دانش‌آموزان را به زبان فارسي ياد گرفتن وادار مي‌كند.

به او گفتم كه اين درست نيست. چرا كه ما مجبور بوده‌ايم كه زبان فارسي بياموزيم، نه ما مي‌توانيم اجبار كنيم كه آذري تدريس شود. اين‌كه ما فارسي ياد گرفته‌ايم، امري تاريخي است كه به طور تاريخي اتفاق افتاده است. چند صد سال تركان بر ايران فرمان رانده‌اند چرا نتوانسته‌اند اجبار كنند كه زبان فرهنگي همه ايرانيان تركي باشد. زبان فارسي را تركان به هندوستان برده‌اند. مگر سلطان محمود نمي‌توانست بخشنامه صادر كند كه به جاي چهارصد شاعر زرين‌كمر فارسي زبان، پانصد شاعر زرين‌كمر ترك زبان براي دربار استخدام كنند. او كه قدرتي بيش از تاواريش الهام علي‌اف داشت نمي‌‌توانست اين امر را اجباري كند اين امر است معناي تاريخي وضع كنوني ما.

باري، به آن دوست گفتم بر فرض دهم كه اين يك اجبار باشد و بر منطق استبداد بنياد گرفته باشد، جانشين كردن يك استبداد با استبداد ديگر طيره عقل است. سپس به او گفتم كه من و تو هر دو تبريزي هستيم و اوضاع آذربايجان را مي‌شناسيم. اگر همين فردا سه مدرسه انگليسي زبان فارسي زبان و آذري زبان را كنار يكديگر تأسيس كنند، سي يا چهل نفر بيشتر در مدرسه آذري اسم‌نويسي نمي‌كنند اما همين تبريزي‌ها از نيمه‌هاي شب براي ثبت‌نام در مدرسه انگليسي صف مي‌بندند. اين واقعيتي كه به تجربه بر آن واقفم. چه اين‌‌كه يك سال تحصيلي را در دبيرستان فرانسوي تبريز تدريس داشتم و شاهد علاقه پدران و مادران به ثبت‌نام فرزندان‌شان در اين گونه مدرسه بوده‌ام.

يك نكته سياسي ديگر هم وجود دارد كه به‌ويژه براي مهاجراني مي‌گويم كه در سال‌هاي اخير چيزهايي از سوئد و سوئيس ياد گرفته‌اند و فكر مي‌كنند اگر آذربايجان به قول اينان جنوبي به شمالي بپيوندد. اين مجموعه بهشت برين مي‌شود. ترديدهاي بسياري در وجود چنين بهشتي وجود دارد و تاريخ هم تاكنون نشان نداده است كه بهشتي روي زمين تحقق پيدا كرده باشد. اما همان آذربايجان شمالي جزيي از جهنمي در همسايگي ما بوده است. چرا كه جمهوري علي‌اف هم هنوز ادامه همان استبداد استاليني است.

اگر در ايران زبان افرسي زبان دانش و فرهنگ نمي‌بود، لاجرم مي‌بايست زبان ديگري از بيرون تحميل مي‌شد. مثال هند جالب‌تر است كه پان‌تركيست‌ها خيلي علاقه‌اي به آن نشان نمي‌دهند در هند صدها زبان وجود دارد، اما هند به‌عنوان يك دولت ناچار يا فارسي حرف زده يا انگليسي زبان‌هاي محلي ايران، اعم از زبان‌هاي ايراني و غيرايراني، آذري يا كُردي و... زبان‌هاي فرهنگي مهم نيستند، از آذري آذربايجان شمالي واژه‌هاي فارسي را حذف كرده‌اند، اما ناچاري روسي وارد شده است. شاهكار زبان آذري كنوني همان حيدر بابايه سلام است و بيش از آن نمي‌توان بسطي به آن زبان داد، مي‌توان مجبور كرد كه آذربايجاني‌ها فارسي را فراموش كنند و جز به زبان آذري تحصيل نكنند، اما روسي يا انگليسي جاي فارسي را خواهد گرفت.



هاشمي: يعني شما هيچ وقت به‌عنوان يك آذربايجان و آذري زبان احساس اقليت بودن را در تهران تجربه نكرديد؟

البته كه نه البته ما دانشجويان آذري در آغاز لهجه تركي داشتيم و مي‌دانيد كه بدترين مكان براي يك آذري زبان، دانشكده حقوق است، چون همه درس‌ها يك حرف «قاف» دارد شوخي‌هايي هم در اين ميان مي‌شد، اما اين چيزي است كه شامل همه شهرستاني‌ها مي‌شد و البته بگذريم از اين‌كه خودمان در تبريز بسيار به لهجه اهالي ديگر شهرستان‌هاي آذربايجان خنديده بوديم. اقليت بودن با متفاوت بودن فرق دارد. در ايران اقليت نداريم. تمايزها و تفاوت‌ها داريم كه مايه غناي فرهنگي و احساسي ماست. با كمي شيطنت مي‌گويم كه فارسي زبان كمي مغبون است كه هيچ يك از زبان‌ها و فرهنگ‌هاي فرعي ديگر كشور را نمي‌شناسد. من و يك كُرد و... به وجوهي از فرهنگ اين كشور دسترسي داريم كه بسياري از شما نداريد.