هویت علیرضا عصار (1)
۱۳۹۲ شهریور ۲۲, جمعه
۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه
نام رستم از کجا پدید آمده است؟
دوستان امروز شاهنامه فردوسی بزرگ رو می خوندم و به نکته ای جالب برخوردم:
نام رستم از کجا پدید آمده است؟
هنگامی که رودابه رستم را باردار بود به دلیل بزرگی این نوزاد بسیار سختی میکشید و پس از زایمان ( از پهلو) و بیهوشی یه روزه فرزندش را به پیشش آوردند و در این هنگام او خندید و گفت : دیگر از درد بِرَستم ... پس همان دم کودک را رُستم ( از درد بِرَستم یا رُستم) گزاردند.
برستم بگفتا غم آمد به سر ..... نهادند رستمش نام پسر
نام رستم از کجا پدید آمده است؟
هنگامی که رودابه رستم را باردار بود به دلیل بزرگی این نوزاد بسیار سختی میکشید و پس از زایمان ( از پهلو) و بیهوشی یه روزه فرزندش را به پیشش آوردند و در این هنگام او خندید و گفت : دیگر از درد بِرَستم ... پس همان دم کودک را رُستم ( از درد بِرَستم یا رُستم) گزاردند.
برستم بگفتا غم آمد به سر ..... نهادند رستمش نام پسر
۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه
رنگ های درفش کاویانی به چه معناست ؟
رنگ بنفش ، نمادی از اورمزد
اورمزد ، مخفف اهورامزدا می باشد و لقبی است برای پروردگار گیتی ؛ به معنای سرور دانا
رنگ سرخ : نمادی از تیر
تیر به عنوان فرشته ی باران شناخته می شود و نمادی از رحمت خداوند می باشد .
رنگ زرد : نمادی از مهر
مهر نمادی از فروغ و روشنایی است و معنای آن محبت می باشد. از آنجایی که خورشید همواره برجسته ترین مصداق روشنایی است ، خورشید نمادی از مهر است.
نام کشتی از کجا آمد ؟
نام کشتی از کمربندی به نام کُستی گرفته شده که پارسیان و زرتشتیان هنگام غروب آفتاب به کمر خود می بستند و در برابر کانون
آتش به دعا خواندن می پرداختند. کشتی گرفتن به معنی کمر یکدیگر راگرفتن است. اصل آن در زبان پهلوی، کُستیک و در زبان
فارسی دری گُشتی خوانده می شود.
این کمربند که زرتشتیان آن را »بندرین« نیز می نامند، کمربندی است با ۷۲ نخ که از پشم گوسفند توسط زن موبدی بافته می شود.
در سال ۱۳۱۸ اولین دوره مسابقات کشتی آزاد قهرمانی کشور درورزشگاه امجدیه تهران برگزار شد. نخستین باشگاه کشتی،
باشگاه سلیمان خان پایین خیابان شاهپور سابق بود. اولین تیم کشتی خارجی، ترکیه بود که در سال ۱۳۲۶ به ایران آمد.
نخستین حضور بین المللی کشتی ایران در المپیک ۱۹۴۸ بود که مرحوم منصور رئیسی به مقام چهارم رسید.
۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه
خزر، نامی بیگانه برروی دریای ایرانی!
این شگفت آور نیست که بجز ما ایرانیان، بقیه مردمان کشورهای پیرامون "دریای مازندران" که اکثرشان یا ترکنژاند و یا ترک زبان بدان "کاسپین" میگویند، که نام یکی از اقوام ایرانی نژادی بوده که در سده ششم پیش از میلاد در جنوب باختری آن دریا میزیسته اند و نام شهر "قزوین" از آن ریشه گرفته شده است(۱)، ولی ما ایرانیان بدان "خزر" میگوییم؛ نام یکی از قبایل وحشی ترک که سرزمینشان در شمال و شمال باختری قرار داشته است؟(۲)
این دریاچه ایرانی در دوران اوستایی (نزدیک به ۱۷۰۰ پیش از میلاد) بدان "دریای وروکش" میگفتند که داریوش بزرگ سومین شاهنشاه هخامنشی در سده ۵ پیش از میلاد آنرا "دریای هیرکانه" خوانده است (در سنگ نبشته بیستون). در سده های دیرتر به "دریای گرگان" و نیز "دریای تپورستان" هم شناخته شده است. در سده های میانی همچنان "دریای گرگان"، "دریای قزوین" (بهر قزوین در متون عربی و اسلامی)، "دریای تبرستان (طبرستان)"، "دریای گیلان"، "دریای مازندران" (سال ۱۳۱۶) و نیز "دریای شمال" هم خوانده شده است.
آشوریها بر آن نام "دریای بزرگی که خورشید بالا می آید" میخواندند و هرودوت نخستین کسی بود که آنرا "کاسپین" خواند (آنهم تنها بخش جنوبی آن)، زیرا که او تنها نام قوم ایرانی "کاسپی" را شنیده بود و بدینروی آنرا "کاسپین" خواند. کاسپی ها (نام برگرفته از زبانهای باستانی ایرانست) به باور بسیاری از خاورشناسان، قومی بوند که در کنار رود "کورا" تا منطقه قزوین امروزی میزیستند. در گذشته برخی کاسپی ها را کاسیان فرض میکردند و حتی بر این باور بودند که آنان ما قومی قبل-آریایی بودند ولی با مستندات پاپیروسی تازه ایی که درباره کاسپی ها در مصر پیدا شده است، امروز آن نظریه رد و ثابت شده است که "کاسپی ها" یا ایرانی-نژاد بوده و یا بخاطر نفوذ فرهنگ ایرانی بر آنان ایرانی-شده بودند.(۳) امروز اکثر باستانشناسان براین باورند که زیستگاه اصلی کاسپی ها، شهر قزوین امروزی بوده است.
باری، این شایسته و درست است که ما ایرانیان بطور رسمی و فراگیر یکی از نامهای اصلی و راستین تاریخی-ایرانی را برای این دریای ایرانی برگزیده و بکار بریم. ولی براساس منافع ملی عاقلانه ترست که یکی از نامهای باستانی و پیش از اسلام برگزیده شود که مبادا اختلاف برسر این مسئله پدید آید، خواه "دریای وُروُکَش" اوستایی یا "دریای هیرکانَه" هخامنشی/اشکانی و یا حتی نام جهانی "کاسپین" باشد - ولی بایستی از "خزر" خواندنش بشدت دوری جوییم، زیرا که این نام ننگین بر ما ایرانیان نخست از سوی اعراب تحمیل(۴) و سپس از سوی عثمانیها گسترش یافته است، که نه تنها از نظر دید تاریخی نادرست بوده، بلکه توهینی به ملت ایران و نیاکانمان میباشد.
نوشته ادمین خلیج فارس
* - ایرانی بودن؛ امانت داری، اخلاق مداری! استفاده از این نوشته با نامبردن نویسنده و تاربرگ خلیج فارس همراه با لینک و بدون دستبردن در نوشته آزاد میباشد! بکارگیری نوشته ها بدون نامبردن مأخذ و نقل مطالب دزدی ادبی است، که اگر صرف وقت و کسب دانش و نوشتن را تبدیل به پول کنیم، همان دزدی مال میشود!
ــــــــــــــــــــــــــ
۱. مردم کاسپی، نوشته رودیگر اشمیت، دانشنامه ایرانیکا = http:// www.iranicaonline.org/ articles/caspians-gk
۲. گویا خزرها یا خزارها، نیاکان کلیمی های اشکنازی یا کلیمیان اروپایی هستند - http:// www.biblebelievers.org.au/ jews.htm
۳. مردم کاسپی، نوشته رودیگر اشمیت. . . بالا
۴. به بخش شمالی آن "خزر" میگفتند، ولی بعدها آغاز به خواندن همه دریاچه کردند!
منبع کل اطلاعات: "کاسپین"، نوشته پروفسور زاویر دِ پلانول، چاپ دانشنامه ایرانیکا =http:// www.iranicaonline.org/ articles/caspian-sea-i
این دریاچه ایرانی در دوران اوستایی (نزدیک به ۱۷۰۰ پیش از میلاد) بدان "دریای وروکش" میگفتند که داریوش بزرگ سومین شاهنشاه هخامنشی در سده ۵ پیش از میلاد آنرا "دریای هیرکانه" خوانده است (در سنگ نبشته بیستون). در سده های دیرتر به "دریای گرگان" و نیز "دریای تپورستان" هم شناخته شده است. در سده های میانی همچنان "دریای گرگان"، "دریای قزوین" (بهر قزوین در متون عربی و اسلامی)، "دریای تبرستان (طبرستان)"، "دریای گیلان"، "دریای مازندران" (سال ۱۳۱۶) و نیز "دریای شمال" هم خوانده شده است.
آشوریها بر آن نام "دریای بزرگی که خورشید بالا می آید" میخواندند و هرودوت نخستین کسی بود که آنرا "کاسپین" خواند (آنهم تنها بخش جنوبی آن)، زیرا که او تنها نام قوم ایرانی "کاسپی" را شنیده بود و بدینروی آنرا "کاسپین" خواند. کاسپی ها (نام برگرفته از زبانهای باستانی ایرانست) به باور بسیاری از خاورشناسان، قومی بوند که در کنار رود "کورا" تا منطقه قزوین امروزی میزیستند. در گذشته برخی کاسپی ها را کاسیان فرض میکردند و حتی بر این باور بودند که آنان ما قومی قبل-آریایی بودند ولی با مستندات پاپیروسی تازه ایی که درباره کاسپی ها در مصر پیدا شده است، امروز آن نظریه رد و ثابت شده است که "کاسپی ها" یا ایرانی-نژاد بوده و یا بخاطر نفوذ فرهنگ ایرانی بر آنان ایرانی-شده بودند.(۳) امروز اکثر باستانشناسان براین باورند که زیستگاه اصلی کاسپی ها، شهر قزوین امروزی بوده است.
باری، این شایسته و درست است که ما ایرانیان بطور رسمی و فراگیر یکی از نامهای اصلی و راستین تاریخی-ایرانی را برای این دریای ایرانی برگزیده و بکار بریم. ولی براساس منافع ملی عاقلانه ترست که یکی از نامهای باستانی و پیش از اسلام برگزیده شود که مبادا اختلاف برسر این مسئله پدید آید، خواه "دریای وُروُکَش" اوستایی یا "دریای هیرکانَه" هخامنشی/اشکانی و یا حتی نام جهانی "کاسپین" باشد - ولی بایستی از "خزر" خواندنش بشدت دوری جوییم، زیرا که این نام ننگین بر ما ایرانیان نخست از سوی اعراب تحمیل(۴) و سپس از سوی عثمانیها گسترش یافته است، که نه تنها از نظر دید تاریخی نادرست بوده، بلکه توهینی به ملت ایران و نیاکانمان میباشد.
نوشته ادمین خلیج فارس
* - ایرانی بودن؛ امانت داری، اخلاق مداری! استفاده از این نوشته با نامبردن نویسنده و تاربرگ خلیج فارس همراه با لینک و بدون دستبردن در نوشته آزاد میباشد! بکارگیری نوشته ها بدون نامبردن مأخذ و نقل مطالب دزدی ادبی است، که اگر صرف وقت و کسب دانش و نوشتن را تبدیل به پول کنیم، همان دزدی مال میشود!
ــــــــــــــــــــــــــ
۱. مردم کاسپی، نوشته رودیگر اشمیت، دانشنامه ایرانیکا = http://
۲. گویا خزرها یا خزارها، نیاکان کلیمی های اشکنازی یا کلیمیان اروپایی هستند - http://
۳. مردم کاسپی، نوشته رودیگر اشمیت. . . بالا
۴. به بخش شمالی آن "خزر" میگفتند، ولی بعدها آغاز به خواندن همه دریاچه کردند!
منبع کل اطلاعات: "کاسپین"، نوشته پروفسور زاویر دِ پلانول، چاپ دانشنامه ایرانیکا =http://
۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه
رازهای آرامگاه کوروش بزرگ
مطلب از دو هفته نامه امرداد
یافته های پژوهشگران درباره آرامگاه کوروش بزرگ نشان می دهد که کسانی که آنرا ساخته اند از نبوغ بسیاری برخوردار بوده اند و راز اعداد و دانش ریاضی را می دانسته اند.
می دانیم که پله های آرامگاه 6 پله و در 4 سو است. مجموع این پلکان 24 تا می شود. این 24 اشاره و کنایه از 24 ساعت شبانه روز است. عدد 4 نیز کنایه از 4 عنصر طبیعی آب باد خاک و آتش می باشد.
این نکته هم که جای به خاک سپردن کوروش در پلکان هفتم است اشاره به جاودانگی شماره 7 در نزد ایرانیان دارد و نشان میدهد کوروش 7 پله رسایی کمال به امنیت ، آرامش ، روشنایی و جاودانگی رسیده است.
در آرامگاه رو به شرق است و این معنا را دارد که همواره هنگام بر آمدن خورشید بر آرامگاه نور بتابد.
شاید اصطلاح ( نور به قبرش بباره ) از اینجا سرچشمه میگیرد.
۱۳۹۲ تیر ۲۵, سهشنبه
بغض ستارخان
ستارخان نوشته بود:
من هیچ وقت گریه نمی کنم
چون اگه اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران، زمین می خورد...
اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشك ريختم
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم...
بدون غذا...
بدون لباس...
از قرار گاه اومدم بیرون
چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش
دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف
علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن
با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده
و میگه لعنت به ستارخان که ما رو به این روز انداخته...
اما...
مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت :
عیبی نداره فرزندم
خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم...
اونجا بود که اشکم در اومد...
مقایسه کوروش بزرگ و پادشاهان پیش از خود
سناخریب ، پادشاه آشور که جلگه ی پر ثروت شوش را میدان تاخت و تاز خود قرار داده است
می گوید : « سی و چهار دژ و شهرهای بی شماری را که تابع آنها بودند ، من محاصره کردم و به یورش گرفتم و مردم آنها را به اسیری بردم و آنها را ویران و به تل خاکستری ساختم و دود آتش آنها را مانند دود قربانی بزرگ به پهنه ی وسیع آسمان بلند کردم. »
آشور بانی پال ، پادشاه ستمگر دیگری از همین سلسله ، ویران کردن ایلام پر برکت را چنین بیان می کند :
« من از شهرهای ایلام آن اندازه ویران کردم که برای گذشتن از آنها ، یک ماه و بیست و پنج روز زمان لازم است .
همه جا برای بایرکردن زمین ، نمک و اعضای خاندان سلطنتی را از پیر و جوان ، با رؤسا و حکام و اشراف و صنعتگران ، همه را با خود به اسیری به آشور آوردم . مردم آن سرزمین را از زن و مرد با اسب و قاطر و الاغ و گله های چهارپایان کوچک و بزرگ ، که شمار آنها از دسته های ملخ فزون تر بود ، به غنیمت گرفتم و خاک شوش ، مادکتو و هلتماش و شهرهای دیگر را به آشور کشیدم. در ظرف مدت یک ماه تمام ایلام را به چنگ خود درآوردم . بانگ آدمیزاد و اثر پای گله ها و چهارپایان، و نغمه ی شادی را از کشتزارها برانداختم ، و همه جا را چراگاه خران و آهوان و جانوران وحشی گوناگون ساختم. » (۱)
ادامه در ادامه نوشتار
اما هرگز بر خاطر پادشاهان آشوری نمی گذشت که این کارها ، کار آدمی نیست و سراسر توحش است . این ویژگی ، در تمام دنیای خاور زمین وجود داشت . حتی یهوه خدای بنی اسراییل نیز ، خونریزی و کشتار همگانی را دوست می داشت . برای راستینش این مدعا می توان به کتاب اول شموئیل ، فرگرد ۱۵ ،آیات ۳ و۴ و فرگرد بیست وهشتم و بیست و نهم و سی ام رجوع کرد.
در مقایسه با چنین پادشاهان و چنین امر شایعی است که ما متوجه می شویم ، به حق و به شایستگی به کوروش فرنام « شبان خدا » داده شده است و بی سبب نبوده که مردم ، بیش از هر کشورگشای دیگری او را دوست می داشته اند . بیشتر پادشاهان خاور باستان برای جلوگیری از شورش و استوار ساختن پایه های نظم و امنیت و شهریاری در میان ملل غیر متجانسی که یوغ فرمانروایی آنها را به گردن داشتند، به کشتن و شکنجه کردن دست می زدند . آشور بانی پال ، افتخار می کند که سه هزار نفر اسیر سوزانده، و دست و پای رؤسای قبایل و کارمندان دولتی را بریده،(۲) و یا زبان بدخواه دشمنان را بیرون کشیده، و اعضای بریده ی آنها رابه خورد سگان و گرگان داده و با این کار مایه ی شادی خدایان بزرگ را فراهم ساخته است. و یا بناهایی که برافراشته است از جسد آدمیانی است که سر و دستشان را بریده است.(۳)
اما افتخار شاه پارسیان در این بود که : « بی جنگ و ستیز وارد بابل شدم . . . لشگر بزرگ من به آرامی وارد بابل شد . . . من از ویرانی خانه های آنها جلوگیری کردم . نگذاشتم رنج و آزاری به مردم شهر وارد آید نگذاشتم اهالی از هستی ، نیست شوند. » یکی از بزرگترین ارکان سیاست و شهریاری وی آن بود که برای ملل و اقوام گوناگونی که اجزای شاهنشاهی ایران را تشکیل می دادند ، به آزادی باور دینی و پرستش باورمند بود . (۴) امری که هنوز در هیچ یک از کشورهای کوچک و بزرگ جهان که دم از آزادی و دموکراسی می زنند تحقق نیافته است ، و این خود می رساند که در آن هنگام که به گفته ی ولتر : « روم دهکده کوچکی بود که به چاپیدن همسایگان خود اشتغال داشت و فرانسه و آلمان و انگلستان سرزمین قبایل وحشی ای که هنوز از حال چادر نشینی بیرون نیامده بودند. » و آمریکا جز قاره ی دورافتاده ای که مردمش در نهایت توحش به سر می بردند نبود ، مردی در خاور زمین ، پارسی پسر پارسی ، آریایی از نژاد آریایی شهریاری می کرد که به رازهای سلطنت و فرمانروایی بیش از سیاستمداران بزرگ قرن بیستم آگاه بود و می دانست اصل نخست حکومت کردن بر مردم ، احترام گذاشتن به باورها و باورهای دینی و هازمان آنهاست ، اعم از اینکه سیاه یا سفید ، زرد یا سرخ باشند . به همین روی وی ، هرگز شهرها را چپاول نمی کرد ، و پرستشگاه ها را ویران نمی ساخت . به خدایان ملل شکست خورده به چشم احترام می نگریست ، و برای نگاهداری پرستشگاهها ، به مردم خویش کمک و همکاری می کرد.
کوروش پیک شادی و آزادی و برکات لایزال الهی به سوی مردم بود . خداوند ، در تورات همه جا از او به مثابه ی یک ناجی و فرستاده ی بزرگ نام می برد ، و اسیران یهود را از اسارت بابل رها می سازد،(۵) و انصاف را برای امت ها صادر می نماید ، فرستاده ای که شبان خداست ، شادی خداوند را برخواهد آورد و پرستشگاه جدیدی برای بنی اسرائیل بنیاد خواهد نهاد . به خاور و باختر گیتی خواهد رفت و نام خدای یکتا را به گوش همه خواهد شنوانید . (۶) بلی چنین است ماجرای زندگی و پیروزی ها و دادگری ها و بزرگواری ها و فروزه های پسندیده و منحصر به فرد اخلاقی مردی که دوهزار و پانصد سال پیش از این از پارس برخاست.
برگرفته از کتاب : کوروش کبیر … نوشته دکتر فریدون بدره ایپیش نویس ها :۱- به گفته ویل دورانت۲- همان۳- همان۴- مشرق زمین و گاهواره تمدن، ص ۵۱۹۵- کتاب ارمیاء باب ۲۹٫۶- کتاب اشعیاء باب ۴۱، ۴۲، ۴۴
اشتراک در:
پستها (Atom)