واپسین داستان شاهنامه (نخستین تدوین)، نشستن یزدگرد برتخت شاهنشاهی ساسانی، کشته شدنش به دست خسرو آسیابان در مرو، کشته شدن رستم فرخزاد به دست سعد بن ابی وقاص و شکست سپاه ساسانی، اشغال، کشتار، تاراج، چپاول، تجاوز و سرانجام نابودی ایران بدست سپاهیان عرب، تا خیانت ماهوی سوری و گرفتاری و کشته شدنش بفرمان بیژن است!
باری، در این بین، گفته ایی ناروا که "شاهنامه آخرش خوش است" در بین ما رواج پیدا کرده است! البته با آنکه برخی بدین باورند که یک "کنایه" و سرچشمه از هنر ادبی تضاد، برای بیان ناخوشی روزگار ایرانیان گفته شده است (از جمله دکتر فریدون جنیدی)، ولی در حقیقت این گفته سراپا توهین و ناسزا به ایران و ایرانیست!
این گفته ی ننگین، اشاره ای به خوشی و شادی دشمنان به کشتار نیاکانمان و نابودی ایرانست!
بیگمان زمان آن فرارسیده است که نه تنها بگوییم: "شاهنامه آخرش ناخوش است"، بلکه این گفته توهین آمیز "شاهنامه آخرش خوش است" را در جامعه ایرانی ریشه کن کنیم - حتا اگر هم که یک کنایه و منظور ادبی داشته باشد!
چو با تخت، منبر برابر شود - همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنجهای دراز - نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر - کز اختر همه تازیان راست بهر
بپوشند از ایشان گروهی سیاه - ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تاج و نه تخت و نه زرینه کفش - نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجد یکی، دیگری بر خورد - به داد و به بخشش کسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستی - گرامي شود کژی و کاستی
پياده شود مردم جنگجوی - سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
ربايد همي اين از آن آن - زين ز نفرين ندانند باز آفرين
نهانی بتر ز آشکارا شود - دل شاهشان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر - پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده ی بی هنر شهريار - نژاد و بزرگی نيايد به کار
به گيتی نماند کسی را وفا - روان و زبانها شود پر جفا!
باری، در این بین، گفته ایی ناروا که "شاهنامه آخرش خوش است" در بین ما رواج پیدا کرده است! البته با آنکه برخی بدین باورند که یک "کنایه" و سرچشمه از هنر ادبی تضاد، برای بیان ناخوشی روزگار ایرانیان گفته شده است (از جمله دکتر فریدون جنیدی)، ولی در حقیقت این گفته سراپا توهین و ناسزا به ایران و ایرانیست!
این گفته ی ننگین، اشاره ای به خوشی و شادی دشمنان به کشتار نیاکانمان و نابودی ایرانست!
بیگمان زمان آن فرارسیده است که نه تنها بگوییم: "شاهنامه آخرش ناخوش است"، بلکه این گفته توهین آمیز "شاهنامه آخرش خوش است" را در جامعه ایرانی ریشه کن کنیم - حتا اگر هم که یک کنایه و منظور ادبی داشته باشد!
چو با تخت، منبر برابر شود - همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنجهای دراز - نشیبی دراز است پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر - کز اختر همه تازیان راست بهر
بپوشند از ایشان گروهی سیاه - ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تاج و نه تخت و نه زرینه کفش - نه گوهر نه افسر نه رخشان درفش
برنجد یکی، دیگری بر خورد - به داد و به بخشش کسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستی - گرامي شود کژی و کاستی
پياده شود مردم جنگجوی - سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
ربايد همي اين از آن آن - زين ز نفرين ندانند باز آفرين
نهانی بتر ز آشکارا شود - دل شاهشان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر - پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده ی بی هنر شهريار - نژاد و بزرگی نيايد به کار
به گيتی نماند کسی را وفا - روان و زبانها شود پر جفا!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر